من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

اعلام وزن.پست ثابت

قد 168

وزن قبل از زایمان ۱۶ شهریور ۹۴....۱۰۲

۶/۲۹/......................۹۲.۲۰۰

۶/۳۰/......................۹۱.۵۰۰

۹/۱/.........................۹۰.۷۰۰

۹/۱۰/........................۸۹.۵۰۰

۹/۱۳/.......................۸۸.۱۰۰

۱۰/۱۵/......................۸۶.۹۰۰

۱۱/۹/........................۸۵.۱۰۰

۱۱/۱۹/.......................۸۳.۹۰۰

۲/۱۲/........................۸۳

۲/۱۹/........................۸۱.۵۰۰

۳/۵/........................۸۰.۲۰۰

۳/۱۰/........................۷۹.۷۰۰

۳/۱۱/........................۷۹.۵۰۰

۴/۲۲/......................۷۸.۳۰۰

۴/۲۳/......................۷۷.۹۰۰

۵/۴/.......................۷۶.۳۰۰

۵/۱۳/......................۷۵.۶۰۰

۵/۲۷/.....................۷۴.۶۰۰



وزن قبل از زایمان ۸ مرداد  ۹۶.....۹۴.۶۰۰

۵/۱۹/......................۸۶.۲۰۰

/۵/۲۲/....................۸۵.۱۰۰

ابان ۹۷.....................۷۴.۶۰۰

سلام دوستای خوبم

ممنون بابت تبریکاتون...

کسی دست اضافه داره؟

خودم وقت سر خاروندن ندارم.

وای این وروجک شیرین همه زندگی منو تحت تاثیر خودش قرار داده.

از امروز تنها شدم.خودم تک و تنها باید به بچه م برسم.

کار خیلی سختیه....ولی من میتونم.

اگه بدونین لبخند نوزاد ده روزه چقدر شیرین و خیجان انگیزه همتون هوس میکنین بازم مادر شدن رو.تجربه کنین.

من برم به بقیه کارام برسم تا امیرعلی نازم تو خواب نازه :-)

...

سلام

دیروز از بیمارستان ترخیص شدیم.

واقعا این دو شب به من و امیرعلی خیلی سخت گذشت.

الان خداروشکر زردیش اومده پایین.

فردا یه ازمایش دیگه هم میدیم به امید خدا دیگه مشکلی نداشته باشه....

بچم خیلی ارومه...خیلی اقاست...نهایت همکاری رو با من داشت.خسته م نکرد.

گریه شدید نداره.اصلا گریه نداره فقط نق میزنه وقتی شیر میخواد.

الهی فداش بشم...ارامشش رو از باباش به ارث برده.

اصلا فکر.نمیکردم بچه اینقدر شیرین باشه.خداروشکر...خداروشکر

خداروشکر که زایمان طبیعی داشتم وگرنه توی بیمارستان مثل مادرای سزارینی باید عذاب میکشیدم.

مامانم از دستم شاکیه...میگه اصلا بهت نمیخوره که تازه زایمان کرده باشی.

هی میگه دراز بکش....من اصلا نمیتونم یه جا بشینم.

دیشب هر چی التماس کردم بریم بگردیم خرید کنیم یا بریم پارک نه مامانم قبول کرد نه شوهرم....

چون سر گیجه دارم و بدنم یکم ضعف داره نگرانن حالم بیرون بد بشه.

ولی باور کنین من خیلی سرحالم خداروشکر...تازه سبک شدم.

چه دورانی بود دوران حاملگی....

خیلیاتون بهم میگفتین نهایت استفاده رو از دوران بارداریت ببر که دیگه خواب برات رویا میشه....

طفلکم خیلی خوش خوابه....شب تا صبح سه بار به زور ماساژ و تعویض پوشک بیدارش میکنم نیم ساعت شیر میخوره نیم ساعت بازی میکنه بعدم اروم میخوابه...بدون دردسر

روز هم با خواهرم و مامانم و احسان بازی میکنه.وای خدا شکرت...

میخوام ازش عکس بذارم اما نمیدونم بتونم یا نه...

اجازه بدین تلاشمو میکنم....

خدایا شکرت...

سلام.

خیلی کوتاه بگم تا امیرعلی بیدار نشده.

دوشنبه از دکترم خواستم بستریم کرد.

به زور امپول فشار دردام شروع شد و دکترم برام کیسه ابمو زد.

۱۲ ظهر تا ۱۰ شب درد کشیدم پیشرفتم خیلی کند بود.

یهو دکترم داد زد سریع اطاق عمل...سزارین

ضربان قلب امیرعلی به ۱۰ رسیده بود و اوضاع حسابی خراب بود.

از دکتر خواهش کردم به هر سختی ای شده کمکم کنه طبیعی زایمان کنم.

بدتر از همه اینکه سر بچه شناور بود و اصلا توی لگن نبود.

خودم خواستمو شد....

با بدبختی تمام و درد وحشتناک امیرعلی اومد توی بغلم.

سه شنبه ساعت ۳ مرخص شدیم.

دیروز متوجه شدیم امیرعلی زردی داره.

امروز بستری شد.منم کنارشم..

حالم اصلا خوب نیست.

دیدن پاره تنم توی این وضعیت منو خیلی عذاب میده.

مجبورم از بچم توی بیمارستان تنهایی مراقبت کنم.

هر ۴ ساعت ازش ازمایش خون میگیرن و دل منو خون میکنن.

کارم شده گریه....

توکلم به خداست.

به امید خدا زودی میریم خونه و من سر فرصت دقیق خاطره زایمانم روب.راتون تعریف میکنم.

مرسی که به یادم بودید و بهم لطف داشتید.

دعا کنید لطفا....

بستری شدم......توروخدا دعا  کنید.