من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

آنا گمت کردم...

سلام

بانو لیلیت ایمیلت برام باز نمیشه.

دارم برای بچه دوم فکر میکنم و هی از این و اون نظر میپرسم راجع به فاصله سنی بچه هاشون.هیچ کس از وضع حاضرش راضی نیست.

ازت کمک میخوام.فکر کنم فاصله بچه هات کمه.بهم کمک میکنی؟

.

.

.

در حال حاضر امیرعلی خوابه.

احسان هنوز محل کارشه.

منم کارامو کردم و دارم حلقه میزنمو پست جدید مینویسم.

اینجوری برام زمان زودتر میگذره.

قبل رفتن به تالار روز عروسی داداشم رفتیم اتلیه و کلی عکس شیک و پیک انداختیم.

پس فردا میریم تحویل بگیریم.

خیلی ذوق دیدنشون رو دارم.

بخاطر اینکه تولد امیرعلی وسط هفته افتاده میخوام جمعه قبلش تولد بگیرم.

یعنی جمعه هفته آینده...

کلی کار دارم.دوست دارم تمام خونه رو تزئین کنم.

زودتر برم هدیه م رو بخرم خوشگلش کنم.

اگر چه فعلا امیرعلی متوجه نیست ولی من برای دل خودم کلی ذوق زده ام.

یادش بخیر پارسال این موقع روزای اخر بارداریم بود و من منتظر یه علامت کوچیک که برم بیمارستان و زایمان کنم...

چقدر روزای سختی بود.خیلی عذاب کشیدم.

الحمدلله الان دقیقا برگشتم به روزای قبل بارداریم.

وزنم 74 شده و اروم اروم داره میاد پایین.

دوست دارم یه داداش کوچولو برای امیرعلی بیارم تا با هم بازی کنن و بزرگ شن و مدرسه برن.

کلا هم دوتا بچه میخوام .

پس هرچه زودتر بیارم به نفع خودم و امیرعلیه.

حالا بازم هرچی خدا بخواد.

چند روزه تهران خنک شده.

هوا به شدت بوی پاییز و مدرسه ها رو میده.

من که عاشق این هوام.

دوست دارم برم بیرون بگردم قدم بزنم.

درسمم تموم شده دلم یه کم گرفته.

هر سال این موقع ها دنبال انتخاب واحد و تایم کلاسام بودم.

اخ که مادر شدن با همه شیرینیاش چقدر محدود کننده س

اگر دومین پسرمم بیاد با هم بزرگ میشن.با هم میرن مدرسه و اون موقع س که من تایم ازاد خواهم داشت.

امروز دلم خیلی گرفته س.

احسان به شدت سرش شلوغه وگرنه دلم یه سفر میخواست.

فردا اگر 73 رو ببینم میام اینجا ثبت خاطره میکنم...