من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

سلام.عید بر روزه دارای عزیز مبارک.

10 دقیقه ست خیره شدم به این صفحه و نوشتنم نمیاد.

اصلا نمیدونم چی بگم و چیکار کنم

شب عید و روز عید پیش خانواده هامون بودیم.

مامانمینا شب عیدی اسباب کشی داشتن به خونه جدیدشون.

روز عید بعد نهار رفتم کمک که بچینن.خیلی طاقت فرسا بود.

دیشب برگشتیم خونه که احسان رو پایان نامه ش کارکنه.

تا این لحظه هم من مشغول سرگرم کردن امیرعلی و کاراخونه بودم و احسان هم مشغول پایان نامه.

امیرعلی خیلی شیطونی میکنه.

هرروز عین طوطی یه کار جدید یاد میگیره.

الانم تو روروئک مشغول گوجه خوردنه....البته فقط داره باهاش بازی میکنه.

امروز 79.500 بودم....افزایش داشتم.

حساس شدم.دم به دقیقه میرم رو وزنه...

کی بشه دغدغه ذهنم چیزی بشه جز عدد وزنم و سایزم.

خدایی خوردن غذاهای رنگارنگ یکی از لذت های بزرگه.

مثلا الان دلم پیتزای پر پنیر و گوشت میخواد....چطور بخورم اخه...

خوشبحال این لاغرای نخ...

مهمونی افطار امشب به پایان رسید...

به خوبی و خوشی به پایان رسید خداروشکر.

مامانمینا رو هم که فردا شب قرار بود بیان کنسل کردن خودشون.

چقدر کوفته ام.

چقدر سخته با دهن روزه و یه بچه شیرخوار بدون کمک به 25نفر افطاری بدی.

کلا تو آشپزخونه بودم.

خداروشکر جاریام کاری ان وگرنه من قید مهمونی دادن رو میزدم.

اونقدر غذا درست کردم به همشون هم سحری دادم بردن خونه هاشون.

کلی ذوق مرگ بودن طفلیا....

باهاشون بهم خوش میگذره اگر بذارن :)

الان از شدت خستگی خوابم نمیبره.

چقدر حس میکنم ادم بدی هستم که دلم میخواد ماه رمضدن زودی تموم شه.

بی انرژی شدم.

خسته شدم.

افطار تا اخر شب فقط 7 لیوان چای خوردم.

بسکه تشنه بودم.

امیدوارم خداجونم این روزه های دست و پا شکسته رو از من قبول کنه وگرنه...

حس میکنم خیلی ضعف دارم تو صورتم....

سرمم درد میکنه...یعنی فشارم افتاده؟

داشتم فکر میکردم مهدیه الان با مهدیه سال قبل همین موقع چه تفاوتی داره...

بهتر شده؟

بدتر شده؟

اصلا تغییری داشته یا نه...

امسال تصمیم گرفتم برای سال بعد همین موقع یکی از اخلاق بدم رو تمرین کنم و کنار بذارم.

سال قبل برای عاقبت بخیر شدن برادرم خیلی دعا کردم.

خدایا شکرت که سر و سامان گرفت.

خدایا تو تقدیر همه بنده ها بهترین اتفاق هارو بنویس.

شاد باشن.زندگی پر برکت و پر روزی داشته باشن.قلبشون پر از یادت باشه و ارامش داشته باشن و به تمام ارزوهای خوبشون برسن.

خدایا ما رو حتی یه لحظه به حال خودمون وا نگذار....

فعالیت تو وبلاگ قبلیم رو آغاز کردم

امروز فهمیدم تا عروسی داداشم 6 هفته وقت دارم.

هرروز میرم اونجا برای نوشتن گزارش روزانه.اینجوری بهتر کنترل میکنم خودمو

گروه تلگراممون خیلی غیرفعال شدن.

دیشب افطار پرخوری کردم بدددد

از فردا جبران میکنم.

امتحانام بالاخره تموم شد.

کارشناسیمم به پایان رسید.الحمدلله...

به امید خدا ارشد شرکت خواهم کرد.

باید وقت بذارم برای چند سال آینده برنامه بریزم.

باید با احسان مشورت کنم ببینیم ارشد الویت داره یا داداش امیرعلی...

توکل بر خدا...

فردا اولین امتحانم رو خواهم داد.

این ترم به امیدخدا ترم اخر خواهد بود.

کرختی و بی حوصلگی ناشی از روزه های مکرر و هوای خواب آور بهاری و رسیدگی به امیرعلی اجازه نمیده خوب به درسم برسم.

امیدوارم بتونم پاس کنم درس هام رو.

نمیدونم چرا اما به وضوح بوی رمضان رو حس میکنم.

خیلی حس قشنگیه.

ماه پر برکتیه.دوسش داریم خیلی زیاد.

از 37 روز روزه قضا با امروز 28 روزش رو گرفتم.خداروشکر

ان شاالله بقیه ش رو هم تا ماه مبارک میگیرم.

چهارشنبه دو هفته قبل ساعت 12 با ماشین خودمون حرکت کردیم به سمت مشهد و ساعت 9 شب یکشنبه رسیدیم خونه.

سفر خیلی خوبی بود.

حسابی سبک شدم.

امیرعلی عزیزمم حسابی اقایی کرد.

اصلا اذیت نکرد.

هوا هم گاهی گرم بود گاهی بارونی و خنک.

ولی خیلی کوتاه بود.

از احسان قول گرفتم امسال بازم بریم ولی 7 یا 8 روز بمونیم و یه دل سیر بریم حرم.

یعنی میشه؟؟؟ :(