خدایا شکرت....

اینقدر نعمت های خداوند بی کرانه که اگر هر لحظه برای تک تکشون از خدا تشکر کنیم عمرمون به تشکر از همه نعمت ها جواب نمیده...

یادتون میاد امروز برای کدام یک از نعمت خداوند تشکر اختصاصی کردین؟


شنبه رفتم مطب دکتر برای چکاپ...

نیومده بود.به منشی گفتم باهاش تماس بگیره..

منشی بهش زنگ زد که خانم م اینجا هستن.گفت چشم خودمو هر طور شده میرسونم.

فاصله خونه ما تا مطب دکترم چند دقیقه راهه...

ساعت ۱ بود...ضل افتاب و گرما...

دلم سوخت.من تنها مریضش بودم.

فکر کنم قبلا گفته بودم دکترم رییس بیمارستانه و حسابی سرش شلوغه...

بسیار مهربون و خوش اخلاقه.

دلم نیومد بخاطر فقط من اینهمه راه وسط ظهر از بیمارستان بکوبه بیاد مطبش که فقط منو ویزیت کنه.

چون دوشنبه ها همون بیمارستان کلاس امادگی زایمان میرم به منشی گفتم دوباره تماس بگیره و بهش بگه اگر بعد از کلاس که ساعت ۳ میشه تو بلوک زایمانه من همونجا برم پیشش.اون بنده خدا هم گفت حرفی نیست و تشکر کرد.

بعدش که اومدم خونه پیش خودم گفت این بنده خدا قبول کرد ولی درست نیست بدون پرداخت ویزیت برم برای چکاپ.

بنابر این تصمیم گرفتم صبح دوشنبه برم درمانگاه ویزیت بگیرم تا ببینمش.

امروز ساعت ۱۰:۳۰ رفتم درمانگاه وقت گرفتم.نوبت من می افتاد ساعت ۲ یعنی اخرین نفرات...

احسانو راهی محل کارش کردم و نشستم تو سالن انتظار...

با تبلتم مشغول شدم.با مادرای دیگه صحبت کردم.

حسابی براشون سخنرانی کردم و کلاس امادگی زایمان براشون گذاشتم و به شرکت در کلاس ها تشویقشون کردم.

خلاصه بعد از کلی انتظار نوبت من شد.من اخرین نفر بودم.

پیش خودم فکر کردم دکتری که از ساعت ۸ صبح تند و تند مریض دیده...الان که ساعت دو بعدازظهره حوصله سوالهای منو داره...

رفتم داخل...به پام بلند شد و ازم عذر خواهی کرد که تا اون موقع معطل شدم و شنبه نیومد مطب...

بعد مامای دستیار و منشیش رو مرخص کرد.خودش عین مطب برام وقت اختصاصی گذاشت...فشارمو گرفت...معاینه م کرد...وزنم رو.ثبت کرد.پرونده بیمارستانم رو تکمیل کرد.به سوالام با حوصله جواب داد.

خدایی من از اخلاق دو نفر بسیار متعجبم...باید بگم از خوش اخلاقیه دو نفر سخت متعجبم...

اولی احسان که تحت هیچ شرایطی نمیتونی تاثیر خستگی و کلافگیش رو توی چهره ش ببینی...این بشر بسیار خوش سفر...خوش اخلاق...مهربون...دست و دل باز...دل سوز و هزار صفت خوبه اخلاقیه...

دومی همین دکتر عزیزه که حتی ویزیت ۸۰ تا مریض نمیتونه از حوصله خارجش کنه.

بعد از اینکه ویزیت شدم رفتم بلوک زایمان برای شرکت در کلاس...

وسط کلاس دیدم سر و صدا میاد....

دکتر اموزشی رفت بیرون ببینه چه خبره منم که نزدیک در بودم دیدم یه مادری داره ناراحتی میکنه که خانم دکتر کجاست...چرا تکلیف دختر منو.مشخص نمیکنه....

رفتم جلوی در دیدم دکترم از اطاق عمل با لباسای خونی اومد بیرون...اول مادره رو.گرفت بوسید و ارومش کرد.

بعد نشوندش روبروی کولر و بهش گفت خب حالا بگو چی شده.

مادره هم میگفت دخترم خواب نداره...خوراک نداره ۳۸ هفتشه...دیگه طاقت ندارم اینقدر اذیت بکشه.توروخدا بستریش کنین زایمان کنه.

دکتر به یه دکتر دیگه گفت برام قلم و کاغذ بیار...گفت چشم...چهارشنبه خوبه؟

مادره گفت نه بزن پنجشنبه که تعطیلات باشه نیتز به مرخصی شوهرم و شوهرش نباشه.دکتر هم گفت چشم.

داشت مینوشت گفت ولی حیفه دخترت اینهمه کلاس اومده و لگن خوبی داره برای زایمان.

یهو شوهر دختره پرید وسط گفت ننویس خانم دکتر...من نمیذارم بچمو بی موقع دنیا بیارین...بذارین تا هر وقت میشه توی شکم مادرش رشد کنه.

من دیگه نفهمیدم چی شد...کلاس بخاطر دو تا زایمان طبیعی ادامه پیدا نکرد و تموم شد.

اومدم سالن انتظار نشستم منتظر احسان.

یهو مادر دختره عصبانی اومد نشست پیش من.پشت سرش داماد جیگول و جوونش اومد پیشش و صداشون رفت بالا...

سر هم داد زدن...به هم بد و بیراه گفتن...ناراحتی پیش اومد...دیدم دختره اون دورتر ایستاده و گرو گر اشک میریزه.

رفتم پیشش بهش گفتم عزیزم تو الان پا به ماهی...استرس برات خوب نیست.با من بیا...

گفت اخه نگرانم میشن...

گفتم اگر قرار بود نگرانت بشن ایندر بی ملاحظه گی نمیکردن.

بردمش نمازخونه...دوتایی دراز کشیدیم.من از خونه میوه و اجیل برده بودم.گذاشتم وسط به اصرار من خوردیم.

دقیق یه ساعت بعدش یادشون افتاده بود که دختره نیست.

بعد رفتنش حسابی به فکر فرو رفتم...

چقدر سخته بین مادر و همسر قرار گرفتن.

اون لحظه از اعماق قلبم خدا رو شکر کردم...

خداروشکر کردم که احسان هرگز کاری رو.بدون فکر انجام نمیده.

با اعمال و.رفتارش هرگز اجازه نمیده کسی باهاش بد برخورد کنه...

نه اصلا...

رفتارش یه طور مودبانه و محترمانه ایه که حتی بابای شوخ طبع من حسابی مراقب طرز حرف زدن و شوخیاشه...

هرگز یاد ندارم با بابام و مامانم رفتار ناشایستی داشته باشه...

نه شوخی نا مناسب نه جواب سر بالا....

هیچی...

خداروشکر احسان اینقدر پخته و فهمیده رفتار میکنه که حتی پدر و.مادر و تمام برادراش برای مشورت به احسان زنگ میزنن.

امروز خاص ترین تشکر من از خاص ترین نعمتی که خدا بهم داده همین بود...

حالا یه سوال!!!!!

چطور یه دختر با زبون تند و.تیز و بد اخلاق مثل من که اگر حتی یه گزینه بر وفق مرادش نباشه همه چی رو میریزه بهم و اخم و غر همراهش میشه میتونه قسمتش اینقدر برعکس خودش باشه...هان؟؟؟!!!


نظرات 11 + ارسال نظر
آنا 6 شهریور 1394 ساعت 13:00 http://aamiin.blogsky.com

مهدیه .. پس امیرعلی کی میاد؟ دلم یک ذره شد خوب ..

چه بدونم والا...این بشر همه رو.معطل خودش کرده...

دل آرام 5 شهریور 1394 ساعت 09:53 http://mrs-delaram.blogsky.com/

حامله ای خانم؟
اسم دکترت چیه؟ کجا کلاس میری؟ از این زایمان بدون دردهاست؟ من می خوام حامله بشم. دنبال دکتر خوب می گردم و می خوام طبیعی بدون درد و از این مدل جدیدا باشه که کمتر مادر اذیت میشه.

پروا 5 شهریور 1394 ساعت 01:27

سه روزه نیستی
شاید زایمان کردی
امیدوارم حالت خوب باشه

سلام دوستم.چرا هستم.نگفته بودی منو.میخونی؟
حالمم خوبه خوبه....امروز میرم سونوی اخر....

پروا 5 شهریور 1394 ساعت 01:13

سلام دوست گلم
پس گل پسر مون حال نمیکنه بیاد
حالت که خدا رو صد بار شکر خوبه

دلارام 4 شهریور 1394 ساعت 21:07

شما آدم متواضعی هستی
همیشه خوش وخرم بمانی

ممنون عزیزم...خودم اینطور فکر نمیکنم...حس میکنم صادق هستم.شما به من زیادی لطف داری.

مریم 4 شهریور 1394 ساعت 19:11 http://40years.blogsky.com

خدا رو شکر چقدر خوشحال شدم این مطلب رو خوندم ، این روزا که همه از زمین و زمان مینالن و نعمت های اطرافشون رو نمی بینند خیلی این خصلت شما به دلم نشست .
پدرم همیشه می گفتن : شکر نعمت ، نعمتت افزون کند ، کفر نعمت ، از کفت بیرون کند.

چقدر لذت بخشه که دیدمون رو نسبت به اطرافمون تغییر بدیم....
متفاوت باشیم...جور دیگه ای ببینیم.
پدر بزرگوارتون درست میگن...

آنا 4 شهریور 1394 ساعت 12:02 http://aamiin.blogsky.com/

البته بعید می دونم این طور باشی که می گی مهدیه .. تو خیلی صبوری.

واقعا؟؟؟؟!!!
نه بابا من خودمو.میشناسم...گرمم بشه قاطی میکنم...شایدم تو.درست میگی...

خمش 4 شهریور 1394 ساعت 00:02

سلام از شما چه پنهون منم مرتب شما رو میخونم
ایشالله زایمان راحت و خوبی داشته باشی و هر دوتون سالم و سرحال باشید.

مرسی که کلی وقت گذاشتی و راجع به کلاسا نوشتی خیلی مطالب مفید و جدیدی بود واسم

منم دوس دارم مامان بشم شاید 4 یا 5 ماه دیگه اقدام کنم

سلام.بابا چرا خاموش...روشن که بهتره...ادرس نداری؟
به امید خدا در امر مادر شدن موفق باشی

سیما 3 شهریور 1394 ساعت 19:38 http://mehmanesarzade.blogsky.com/

سلام
با توجه به این چیزهایی که نوشتی پس اخلاق خودتم خوبه دیگه
من باور دارم و دیدم که اکثر زوج ها از نظر اخلاقی بعد از چندسال شبیه همدیگه می شن، البته اون چیزی که در باور عام وجود داره شباهت ظاهری زوج هاست، اما به نظر من همون شباهت رفتاریه که در ظاهر هم نمود پیدا می کنه
مطمئن باش تو هم ویژگی های مثبت همسرت رو دریافت می کنی و اون هم همینطور

اگر از راه به در شد شبیه من شد چی؟؟؟!!!!!

بانوی دی 3 شهریور 1394 ساعت 11:17 http://banooye-dey.blogfa.com

خداروشکر ک همچین شوهر خوبی داری،
انشالله همیشه سایش بالاسره تو و بچت باشه عزیزم:*

من مرتب میام و میخونمت... :)

پس چرا خامووووش؟؟؟!!!!
چه بلایی سر وبلاگت اومده؟باز نمیشه!

هدی 3 شهریور 1394 ساعت 08:16

سلام دوستم خوبید
خداروشکر هزار بار ان شاالله همیشه در کنار هم شاد و خرم باشید دوستم وان یکاد یادت نره بخونی چشم بد دور باشه ازت
به نظر من شما خودتون هم خانم بسیار مهربان و صبوری هستید بسیار عالی مینویسید دوست عزیزم من که از نوشته هاتون لذت میبرم

ممنون که با تعریفت لبخند روی لبام نشوندی...به قول آنا من بسیار بسیار خودشیفته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد