-
[ بدون عنوان ]
7 بهمن 1398 03:09
سلام. خیلی وقته سراغی از اینجا نگرفته بودم. یه زمانی اینجا خیلی رونق داشت. ولی الان سوت و کور شده. با وجود اینهمه کانال متنوع و گروه و اینستا دیگه کسی سراغ وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی نمیاد. در حال حاضر سرم به بچه هام گرمه. امیرعلی ۴.۵ سالش شده و ریحانه ۲.۵ سال... امیدوارم حال دل همتون خوب باشه...
-
دلارام
10 دی 1397 17:58
دلارام گمت کردم.ادرست رو برام بذار.
-
خاطره زایمان دوم
21 مرداد 1396 18:18
شنبه داداشم با خانمش و خواهرم و مامانم اومدن شام. بعد شام همه رفتن مامان موند پیشم که فرداش امیرعلی رو نگه داره ما بریم بیمارستان. طبق دستور قبلی پزشک که با اصرار من صادر شده بود روز یکشنبه ۸ مرداد ساعت ۷.۳۰ رفتم بیمارستان. ساعت ۸ رسیدم بلوک زایمان . مامای شیفت اول فشارم رو گرفت شد ۱۳.گفت از استرسه که بالا رفته. بعد...
-
[ بدون عنوان ]
10 مرداد 1396 12:32
سلام ریحانه بانوی من ساعت یک بعدازظهر یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶ به دنیا اومد. خدایا شکرت . . .
-
[ بدون عنوان ]
31 تیر 1396 16:25
سلام امیدوارم حال دل همتون خوبه خوب باشه. من دارم روزای اخر بارداری رو سپری میکنم امروز وارد هفته ۳۸ شدم. هفته قبل که رفتم پیش دکترم بعد از معاینه گفت اگر تا اخر هفته ۳۸ نیومد یکشنبه ۸ مرداد بیا و بستری شو. من خیلی امیدوارم این روزا بیاد.خیلی خسته ام. ولی به اندازه ای که سر امیرعلی سنگین شده بودم سنگین نیستم. چند وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
1 تیر 1396 02:13
سلام. فردا هفته ۳۳ بارداریم به پایان میرسه. دیگه به اخراش نزدیک شدم. همه چشم انتظار دیدن فندقی هستیم که عزیز کرده س. تو خانواده همسرم ۶ تا نوه پسر دارن. تلاش جاری های بنده برای دختر دار شدن همه بی فایده بوده. خدا خواست من اولین نوه ی دختری خانواده رو باردار شدم. خداروشکر... دقیق تا عید ویار شدید داشتم. هفته ای سه تا...
-
...
21 آذر 1395 14:19
بعد مدت طولانی سلام. امیدوارم حال دل عمتون خوب باشه. ما هم خوبیم. امیرعلی چند روزی هست که ۱۵ ماهگیش رو تمام کرده. خیلی شیرین و دلچسب شده. واقعا عاشقشیم. دوری از خانواده هامون و تنهایی امیرعلی من و احسان رو وادار کرد که بخاطر امیرعلی از خدا یه بچه دیگه بخوایم. دیروز بعد از ازمایش خون فهمیدم که یه نی نی تو راه دارم....
-
[ بدون عنوان ]
15 شهریور 1395 15:39
آنا گمت کردم...
-
[ بدون عنوان ]
2 شهریور 1395 21:23
سلام بانو لیلیت ایمیلت برام باز نمیشه. دارم برای بچه دوم فکر میکنم و هی از این و اون نظر میپرسم راجع به فاصله سنی بچه هاشون.هیچ کس از وضع حاضرش راضی نیست. ازت کمک میخوام.فکر کنم فاصله بچه هات کمه.بهم کمک میکنی؟ . . . در حال حاضر امیرعلی خوابه. احسان هنوز محل کارشه. منم کارامو کردم و دارم حلقه میزنمو پست جدید مینویسم....
-
[ بدون عنوان ]
28 مرداد 1395 12:52
https://telegram.me/joinchat/Cz086whTOGsJhYpPuJB0cw سلام.این لینک گروه لاغریه.کپی کنین تو گوگل سرچ کنین و وارد بشین. عروسی داداشم با هزار مکافات و دنگ و فنگش بالاخره تموم شد. عروسی درجه یک خیلی استرس بالایی داره. لعد از چند هفته گشتن بالاخره لباسی رو که میخواستم پیدا کردم. یه لباس دخترونه ی شیک و به معنای واقعی تک. یه...
-
[ بدون عنوان ]
5 مرداد 1395 01:24
این روزا تو تکاپوی خرید و رژیمم شدید. آمار وزنم بالا مشهوده.... هرروز مراقبت غذایی و ورزش دارم. خرید لباسم رو موکول کردم به اخرین لحظات... خلاصه میخوام بهترین باشم تا بهم خوش بگذره. عروسی افتاده روز یکشنبه 24 مرداد شب میلاد امام رضا ع مراسم های معمول و مرسوم از یک هفته قبل از عروسی شروع میشه و تا فردای عروسی ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
22 تیر 1395 16:20
و روزه وهرد یه گروه اکتیو شدم. اصلا حال و هوام عوض شده. منم همراهشون شدم و تو یه چالش 10 روزه شرکت کردم. دیروز روز اولش بود و 800 گرم کاهش داشتم. دیروز مامانم بهم گفت که احتمالا عروسی داداشم بی افته اخر تابستون. اصلا روحم تازه شد. بسکه اضافه وزنم شده بود دغدغه ذهنم. میخوام برم یه مزون و لباس سفارش بدم. نمیخوام بخاطر...
-
[ بدون عنوان ]
20 تیر 1395 01:25
به تعدادی چاق اکتیو جهت ترکوندن گروه رژیمی نیازمندیم. لطفا بانوان با اضافه وزن وارد شوند... https://telegram.me/joinchat/Cz086whTOGsJhYpPuJB0cw
-
36
18 تیر 1395 14:28
سلام روزایی که کارم نتیجه میده و کاهش میبینم سرشار از انرژی ام. حالم خیلی خوبه. نتونستم درست قوانین رو رعایت کنم ولی 500 گرم کاهش داشتم. امروز 79 بودم. اونقدر بهم انرژی داد این کاهش که تقریبا نصف مقدار دیروز صبحانه خوردم. مامعمولا نهار و شاممون یکیه. برای نهار هم ابگوشب بره بار گذاشتم. دیروز تا گرسنه م میشد بادام یا...
-
[ بدون عنوان ]
17 تیر 1395 21:54
سلام.عید بر روزه دارای عزیز مبارک. 10 دقیقه ست خیره شدم به این صفحه و نوشتنم نمیاد. اصلا نمیدونم چی بگم و چیکار کنم شب عید و روز عید پیش خانواده هامون بودیم. مامانمینا شب عیدی اسباب کشی داشتن به خونه جدیدشون. روز عید بعد نهار رفتم کمک که بچینن.خیلی طاقت فرسا بود. دیشب برگشتیم خونه که احسان رو پایان نامه ش کارکنه. تا...
-
[ بدون عنوان ]
12 تیر 1395 02:14
مهمونی افطار امشب به پایان رسید... به خوبی و خوشی به پایان رسید خداروشکر. مامانمینا رو هم که فردا شب قرار بود بیان کنسل کردن خودشون. چقدر کوفته ام. چقدر سخته با دهن روزه و یه بچه شیرخوار بدون کمک به 25نفر افطاری بدی. کلا تو آشپزخونه بودم. خداروشکر جاریام کاری ان وگرنه من قید مهمونی دادن رو میزدم. اونقدر غذا درست کردم...
-
[ بدون عنوان ]
7 تیر 1395 02:24
داشتم فکر میکردم مهدیه الان با مهدیه سال قبل همین موقع چه تفاوتی داره... بهتر شده؟ بدتر شده؟ اصلا تغییری داشته یا نه... امسال تصمیم گرفتم برای سال بعد همین موقع یکی از اخلاق بدم رو تمرین کنم و کنار بذارم. سال قبل برای عاقبت بخیر شدن برادرم خیلی دعا کردم. خدایا شکرت که سر و سامان گرفت. خدایا تو تقدیر همه بنده ها بهترین...
-
[ بدون عنوان ]
3 تیر 1395 04:29
فعالیت تو وبلاگ قبلیم رو آغاز کردم امروز فهمیدم تا عروسی داداشم 6 هفته وقت دارم. هرروز میرم اونجا برای نوشتن گزارش روزانه.اینجوری بهتر کنترل میکنم خودمو گروه تلگراممون خیلی غیرفعال شدن. دیشب افطار پرخوری کردم بدددد از فردا جبران میکنم. امتحانام بالاخره تموم شد. کارشناسیمم به پایان رسید.الحمدلله... به امید خدا ارشد...
-
[ بدون عنوان ]
8 خرداد 1395 14:14
فردا اولین امتحانم رو خواهم داد. این ترم به امیدخدا ترم اخر خواهد بود. کرختی و بی حوصلگی ناشی از روزه های مکرر و هوای خواب آور بهاری و رسیدگی به امیرعلی اجازه نمیده خوب به درسم برسم. امیدوارم بتونم پاس کنم درس هام رو. نمیدونم چرا اما به وضوح بوی رمضان رو حس میکنم. خیلی حس قشنگیه. ماه پر برکتیه.دوسش داریم خیلی زیاد. از...
-
[ بدون عنوان ]
27 اردیبهشت 1395 01:13
از همون بچگی از صبح بیزار بودم و عاشق شب زنده داری. حتی الان که امیرعلی رو دارم هر کاری میکنم حداقل 12 بخوابم نمیشه که نمیشه. از اون طرفم امیرعلی یه بار حدود9 بلند میشه صبحانه میخوره باز میخوابه تا 11. بچم قشنگ همراه شده با بی نظمی های من!!!! پس فردا اگر خدا بخواد میریم مشهد. این اولین زیارت بچمه. یادمه تو اوج نا...
-
[ بدون عنوان ]
22 اردیبهشت 1395 13:26
چند روزه هی میام چیزی بنویسم هی بیخیال میشم. پیش خودم میگم برای کی اهمیت داره اخه که من چیکار میکنم. واقعا اهمیت داره؟ هفته قبل چهارشنبه برای مراسم چهلم عمه احسان رفتیم شهرستان جمعه هم برگشتیم. تو کل سفر دو چیز خیلی برام مهم بود. اول اسایش امیرعلی. دوم رژیمم :/ سه هفته ست جدی پای رژیمم ایستادم. کاذبام رو ریختم الانم...
-
[ بدون عنوان ]
12 اردیبهشت 1395 15:27
سلام خداروشکر امیرعلی دیگه تب نمیکنه. فقط صورت و بدنش پر از دونه های قرمز شده. خداروشکر سرحاله و حسابی شیطونی میکنه. از این بابت خیلی خوشحالم. ولی دلم گرفته... نمیدونم این چه بلایی که داره سرمون میاد. روز اول عید گفتم سالی که نکوست از بهارش پیداست... این سال سال خیلی بدی برای ماست. امروز صبح خبردار شدم پسر 21 ساله...
-
[ بدون عنوان ]
11 اردیبهشت 1395 13:25
از چهارشنبه گذشته تا کنون پسرکم مریض شده. فقط تب میکنه و اصلا حال لبخند زدن هم نداره. شب ها بالاسرشیم و روزها مثل پروانه دور و برش این روزا به باباش خیلی وابسته تره. بغل باباش ارومه. الان درک میکنم حس مادرایی رو که بچه شون بیماره الان میفهمم چقدر رنج میکشن کاش من جاش مریض میشدم. برای خوب شدن بچه های پاک و معصوم دعا...
-
[ بدون عنوان ]
7 اردیبهشت 1395 03:20
فردا میرم کرج.دانشگاه کار دارم. بی خوابی بد زده به سرم. فکرم مشغوله... حالم خوبه... ذوق دارم. ذوق اینکه احسان فردا نمیره سر کار... ذوق اینکه میخوایم کرج خونه بخریم و فردا قرار دنبالش بگردیم. ذوق اینکه تلاش هام داره نتیجه میده و آسه آسه وزنم داره کم میشه... ذوق خریدن مانتوی سایز 38 دلم روشنه...یه حال ام. مطمئنم فردا...
-
[ بدون عنوان ]
4 اردیبهشت 1395 14:38
گفتم امسال سال من نیست... چهارشنبه گذشته عموی بزرگم که سنی هم نداشت فوت کرد. با ظاهری سالم...بر اثر سکته قلبی... اینروزا گرفته ام...حال خوبی ندارم. روز زن روز ختم عمه دوم احسان بود. روز مرد روز ختم عموی عزیزم. البته من سه شنبه یه گلدان با گلهای رز هلندی و یه پشتی طبی کادو شده با اژانس فرستادم محل کار احسان... یه کارت...
-
[ بدون عنوان ]
30 فروردین 1395 01:25
سلام. پنجشنبه قرداد تالار عروسی داداشم بسته شد و عروسی برای روز 22 مرداد افتاد. قبل از عید بعد از چند روز رژیم شوک گرفتن و خیانت در حق خودم باعث شدم از رژیم فاصله بگیرم و بیخیال بشم. منی که روزی یک و نیم ساعت ورزش میکردم دیگه ورزش نکردم و اصلا رعایت نکردم. این روزا وزنم بین 85 تا 87 در نوسانه. دارم تلاش میکنم یکم جدی...
-
[ بدون عنوان ]
10 فروردین 1395 20:33
بانو...روزت مبارک. امروز هر مادر و زنی مورد ستایش همسر و فرزندانش قرار میگیره منم با خواهر کوچیکم و پسرکم گیر افتادم تو خونه. امسال با مرگ عمه احسان شروع شد.ده روز از مرگ عمه اول نگذشته عمه دومش هم امروز فوت شد. خدابیامرزدشون... خدا به پدرشوهرم صبر بده. چه عیدی شد عید امسال. نه سفری نه دید و بازدیدی نه بازارگردی نه...
-
[ بدون عنوان ]
3 فروردین 1395 13:27
سلام. سال نو همگی مبارک. امسال سال نو ی متفاوتی داشتیم. حضور امیرعلی به زندگیمون جون داده. فقط حیف که عمه احسان روز اول عید فوت شد و همه خوشیامون به ناخوشی تبدیل شد. میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست...خدا کنه شایعه ای بیش نباشه :( امسال هم مثل سال گذشته با عشق از خودمون گذشتیم و بخاطر طفلکمون سفر نرفتیم. ولی برنامه...
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1394 09:27
حس ناخوشایندی دارم... یه حس عمیق تنهایی و یاءس... مثل کسی که امروز وارد 26 سالگیش میشه : (
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1394 12:02
امروز خیلی خوشحالم. تمام تلاشم رو به کار گرفتم تا به یه وزن نرمال برسم. دیروز برای یک روز فقط رژیم شوک گرفتم تا دوباره بی افتم رو دور کاهش... امروز عدد 83.900 رو دیدم. حالا دیگه مطمینم من میتونم. حیف احسان بخاطر نگرانی بابت شیر امیرعلی اصلا حمایتم نمیکنه. ولی میخوام بهش ثابت کنم میشه هم وزن کاهش داد هم شیر داشت. من...