من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

و روزه وهرد یه گروه اکتیو شدم.

اصلا حال و هوام عوض شده.

منم همراهشون شدم و تو یه چالش 10 روزه شرکت کردم.

دیروز روز اولش بود و 800 گرم کاهش داشتم.

دیروز مامانم بهم گفت که احتمالا عروسی داداشم بی افته اخر تابستون.

اصلا روحم تازه شد.

بسکه اضافه وزنم شده بود دغدغه ذهنم.

میخوام برم یه مزون و لباس سفارش بدم.

نمیخوام بخاطر لباس احسان و امیرعلی رو اذیت کنم.

تو خونه با حوصله دنبال مدل خاص میگردم بعد ...

اووووف داشتم امیرعلی رو ناز میکردم یهو انگشتم رفت تو چشمش...به زور از دلش در اوردم :(


به تعدادی چاق اکتیو جهت ترکوندن گروه رژیمی نیازمندیم.

لطفا بانوان با اضافه وزن وارد شوند...

https://telegram.me/joinchat/Cz086whTOGsJhYpPuJB0cw

36

سلام

روزایی که کارم نتیجه میده و کاهش میبینم سرشار از انرژی ام.

حالم خیلی خوبه.

نتونستم درست قوانین رو رعایت کنم ولی 500 گرم کاهش داشتم.

امروز 79 بودم.

اونقدر بهم انرژی داد این کاهش که تقریبا نصف مقدار دیروز صبحانه خوردم.

مامعمولا نهار و شاممون یکیه.

برای نهار هم ابگوشب بره بار گذاشتم.

دیروز تا گرسنه م میشد بادام یا خیار یا آب یا چای سبز میخوردم.

سعی میکنم شکمم رو با چیزای کم خطر پر کنم.

حجم افکار منفی از جانب ادم های بی فکر میخواد روز منو خراب کنه.ولی من عمرا تسلیم نمیشم.

دیشب رفتیم پارک اندیشه .هنوز نمایشگاه رو جمع نکردن.

منم رفتم یه خورده خرید کردم.

قدم زدیم.بعد رفتیم اب هویج خوردیم.

بعدم برگشتیم خونه.

تا صبح هم خوابم نبرد.

امیرعلی به من نیاز داره.خوابش میاد.اومده پایین پای من داره صدای سوزناک در میاره یعنی منو بغل کن خوابم میاد.

فعلا....

سلام.عید بر روزه دارای عزیز مبارک.

10 دقیقه ست خیره شدم به این صفحه و نوشتنم نمیاد.

اصلا نمیدونم چی بگم و چیکار کنم

شب عید و روز عید پیش خانواده هامون بودیم.

مامانمینا شب عیدی اسباب کشی داشتن به خونه جدیدشون.

روز عید بعد نهار رفتم کمک که بچینن.خیلی طاقت فرسا بود.

دیشب برگشتیم خونه که احسان رو پایان نامه ش کارکنه.

تا این لحظه هم من مشغول سرگرم کردن امیرعلی و کاراخونه بودم و احسان هم مشغول پایان نامه.

امیرعلی خیلی شیطونی میکنه.

هرروز عین طوطی یه کار جدید یاد میگیره.

الانم تو روروئک مشغول گوجه خوردنه....البته فقط داره باهاش بازی میکنه.

امروز 79.500 بودم....افزایش داشتم.

حساس شدم.دم به دقیقه میرم رو وزنه...

کی بشه دغدغه ذهنم چیزی بشه جز عدد وزنم و سایزم.

خدایی خوردن غذاهای رنگارنگ یکی از لذت های بزرگه.

مثلا الان دلم پیتزای پر پنیر و گوشت میخواد....چطور بخورم اخه...

خوشبحال این لاغرای نخ...

مهمونی افطار امشب به پایان رسید...

به خوبی و خوشی به پایان رسید خداروشکر.

مامانمینا رو هم که فردا شب قرار بود بیان کنسل کردن خودشون.

چقدر کوفته ام.

چقدر سخته با دهن روزه و یه بچه شیرخوار بدون کمک به 25نفر افطاری بدی.

کلا تو آشپزخونه بودم.

خداروشکر جاریام کاری ان وگرنه من قید مهمونی دادن رو میزدم.

اونقدر غذا درست کردم به همشون هم سحری دادم بردن خونه هاشون.

کلی ذوق مرگ بودن طفلیا....

باهاشون بهم خوش میگذره اگر بذارن :)

الان از شدت خستگی خوابم نمیبره.

چقدر حس میکنم ادم بدی هستم که دلم میخواد ماه رمضدن زودی تموم شه.

بی انرژی شدم.

خسته شدم.

افطار تا اخر شب فقط 7 لیوان چای خوردم.

بسکه تشنه بودم.

امیدوارم خداجونم این روزه های دست و پا شکسته رو از من قبول کنه وگرنه...

حس میکنم خیلی ضعف دارم تو صورتم....

سرمم درد میکنه...یعنی فشارم افتاده؟