من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

سلام امیدوارم حال دل همتون خوبه خوب باشه.

من دارم روزای اخر بارداری رو سپری میکنم

امروز وارد هفته ۳۸ شدم.

هفته قبل که رفتم پیش دکترم بعد از معاینه گفت اگر تا اخر هفته ۳۸ نیومد یکشنبه ۸ مرداد بیا و بستری شو.

من خیلی امیدوارم این روزا بیاد.خیلی خسته ام.

ولی به اندازه ای که سر امیرعلی سنگین شده بودم سنگین نیستم.

چند وقتی بود حالم بد بود.درد داشتم ولی الان چند روزه دردی ندارم.فقط اگر کار کنم خسته میشم.

برای دیدن این خانم کوچولو دل تو دلمون نیست.

دلم براش تنگ شده.

پریشب روغن کرچک خوردم ولی انگار نه انگار

امروز هم کلی بپر بپر کردم و زعفران و نبات غلیظ خوردم.

امیدوارم بهم کمک کنه.

چقدر چشم انتظاری سخته.

ان شاالله خدا نصیب همه کسایی که ارزوش رو دارن بکنه.

خاله شوهرم بعد سالیان سال تو سن ۵۰ و خورده ای سال پسر دار شد.

کاش خدا بخواد و خواهرشوهرمم بچه دار شه.میدونم تو حسرته و خیلی دلش میخواد.

من خیلی زود میام و خبر اومدن ریحان بانو رو براتون میارم.

شما هم لطفا برای من دعا کنید.حتی با یه صلوات...

سلام.

فردا هفته ۳۳ بارداریم به پایان میرسه.

دیگه به اخراش نزدیک شدم.

همه چشم انتظار دیدن فندقی هستیم که عزیز کرده س.

تو خانواده همسرم ۶ تا نوه پسر دارن.

تلاش جاری های بنده برای دختر دار شدن همه بی فایده بوده.

خدا خواست من اولین نوه ی دختری خانواده رو باردار شدم.

خداروشکر...

دقیق تا عید ویار شدید داشتم.

هفته ای سه تا سرم و ۶ تا امپول میزدم برای اینکه زنده بمونم.

شرایط خیلی سختی رو گذروندم.

عین سر امیرعلی ویارم وحشتناک بود.

خداروشکر پشت سر گذاشتم و بخیر گذشت.

از عید به بعد پرخوری و وزن گیری من شروع شد.

الحمدلله به شدت سرحال بودم.

کلی پیاده روی میکردم اصلا عین خیالمم نبود.

سر امیرعلی بخاطر جفت پایین و خونریزی اصلا نمیتونستم تکون بخورم.

ولی سر این خانم خانما حسابی شاداب بودم.

همه چی خوب بود تا دو هفته پیش که یهو سنگین شدم.

فشارمم همیشه پایینه و در حال ضعف و سرگیجه ام.

امیرعلی و باباش حسابی تو این مدت هوامو داشتن.

از پا قدم این دختر ناز ما صاحب یه خونه رویایی شدیم.

خونه ای که خریدنشو به خواب نمیدیدم ولی خدا خواست و همه چی جور شد.

خداروشکر...

اوایل که سونوگرافی میرفتم دکتر نگران بود از اب کم دور جنین و کم وزن بودنش.

الان بهم رژیم غذایی داده که تا زایمان نره بالای ۴ کیلو.

فعلا عسل و خرما به شدت محدود

شیرینیجات حذف

برنج و نون و سیب زمینی و ماکارانی خیلی خیلی کم.

وقتی پیشش میرم برای نوبت بعد تعیین میکنه که وزنم بیشتر از یه حد خاص نشه.

تا الان خوب تونستم مراعات کنم.

یه جاهایی حسابی خراب کردم وزنم شدید رفته بالا و دیگه پایین نیومد.

الان دارم تمام سعی م رو میکنم بدون حذف وعده ای وزنم رو با نظر دکتر کنترل کنم.

ابتدای بارداری ۷۴.۶۰۰ بودم.

امروز ۸۸.۷۰۰.

امیدوارم بتونم تا زایمان خوب کنترل کنم از ۹۵ بالاتر نرم.

هفته بعد جمعه عروسی برادر احسانه.

همون برادری که ۳۴ سالشه و اصلا نمیدونیم چطور شد که راضی شد زن بگیره.

خداروشکر...

خیلی دلم میخواست یه لباس خنک و راحت پیدا میکردم ولی نشد.

باید بگردم.

امیدوارم بتونم زود پیدا کنم.شرایطم واسه گشتن اصلا مناسب نیست.

اینجوری که من پست نوشتم احتمالا پشت بعدی راجع به دندونای ریحانه خانم باشه...دختر نازنینم.

هرکس که این وبلاگ رو میخونه خواهش میکنم برای زایمان راحتم که ان شاالله طبیعی باشه ۱۰ تا صلوات بفرسته.

اگر تونستم دم زایمان خبر میدم برام سوره انشقاق رو بخونین به امید خدا...

برای من و بچه هام دعا کنین لطفا...