....

گاهی چقدر بعضی حرفها سوتفاهم ایجاد میکنن و کام ادما رو تلخ میکنن.

کامم تلخه...

توروخدا مراقب تک تک کلماتی که از دهانتون خارج میشه باشین.

دیشب رفتیم رستوران....یه رستوران جدید...اشتباه کردم.

وقتی ادم از کیفیت غذای یه رستوران راضیه باید فکر امتحان رستوران های دیگه رو بذاره کنار.

من هیچ کجا ندیده بودم گارسون از تمام پیش غذاها و دسر ها و نوشیدنی ها بدون ثبت سفارش بیاره بذاره روی میز...بالاجبار

ناراحت شدم.حس کردم بهم توهین شده.

از هر سه نوع دسرش دو تا دو تا گذاشت روی میز.به گارسون نگاه کردم و گفتم اینا رو من سفارش دادم؟

با یه نگاه بد به شوهرم نگاه کرد گفت نمیخواین میبرمش...

بلند شدم از رستوران بیام بیرون که احسان گفت نیازی نیست بذار باشه...بعدم غذا سفارش داد.

حس کردم بهم توهین شده...

به احسان گفتم من از کارت خوشم نیومد...

بهم گفت اگر پس میفرستادیم بی کلاسی بود.واقعا حرفش عصبانیم کرد.

لب به غذا نزدم.خیلی دلخور شدم.خیلی....

هنوز فرصت نشده بشینیم راجع بهش حرف بزنیم....بنابر این من امروزم رو تلخ شروع کردم.

امروز صبح مامانمینا از مشهد برگشتن خونه....

وظیفه من بود برم دیدنشون.

اما فردا بخاطر شرایطم اونا میان پیشم.

دیشب تا صبح اصلا نخوابیدم.همون ذره خوابی هم که روی چشمام نشست باعث کابوس من میشد.

تا صبح خواب دیدم دارم زایمان میکنم توی یه جای تاریک و تنگ....تنهای تنها

ده بار با جیغ از خواب پریدم و باز که چرتم گرفت ادامه خوابم رو.میدیدم.

صبح احسان حاضر شد که بره ماموریت خارج استان....

هیچی نگفت اما جلوی در کلی معطل کرد تا مثل همیشه برم بغلش کنم.بوسش کنم و راهیش کنم.

نرفتم...

به محض رفتنش دلم براش تنگ شد.گریه کردم.از خدا خواستم مراقبش باشه.

اما هنوز دلخورم...

امیرعلی هم امروز بی حوصله ست....

پ.ن:

حل شد...دیگه تکرار نمیشه.

نظرات 5 + ارسال نظر
سیما 2 شهریور 1394 ساعت 16:44 http://mehmanesarzade.blogsky.com/

عززززیرررم
اصلا نباید به آدمایی که ممکنه فقط یه بار تو زندگیت ببینی و رفتاراشون فکر کنی، البته خب اون گارسون هم یه بخش کوچیکی از اون مجموعه بوده و باید به سیاست غلط اون رستوران خرده گرفت و نه اون گارسون
دقیقا مهم همینه که دیگه نمیری
تو این شرایط تصمیم گیری و واکنش یک خانم و آقا به دلیل همون ساختار متفاوت مغزیشون خیلی فرق می کنه، از نظر همسرت بهترین تصمیم این بوده و از نظر خودت هم باید به شکل دیگه ای برخورد میشده
البته این قضیه که تموم شد اما تجربه ای میشه برای تصمیم گیری و انتخاب های بهتر
من خودم بارها و بارها با این تفاوت برخورد بین خودم و همسرم مواجه شدم
این روزها بیشتر مراقب خودت باش هم جسمی و هم روحی
داری خودت رو آماده می کنی برای یک مرحله گذار مهم و مهم تر از اون مدیریت این شرایطه
انشالله همه چی به خوبی پیش می ره، با یه عالمه اتفاق خوب که در راهه

هدی 2 شهریور 1394 ساعت 14:32

سلام دوست عزیزم خوبی
اخی بخاطر باراداری حساس شدی اینجوری .
بی خیال بابا در اخر میرفتید به مدیر تذکر میدادید چرا اوقات خودتون تلخ کردید حیف نیست امیر علی استرس و ناراحتی وارد کردی اینم الان که تقریبا همه حسها دریافت میکنه شاد شاد باشی دوستم پر از حسهای خوب

سیما 2 شهریور 1394 ساعت 02:41 http://gholak-banoo.persianblog.ir

عجب دزدایی پیدا می شن، یعنی واقعا غذا اینجوری سرو کردن؟! بعدشم اونجوری جواب دادن...موجودات بی هویت پست...
حالا دختر خوب تو که نباید غصه بخوری، همسرت بهترین کار رو کرده توی اون موقعیت. همین که دفعه دیگه نمی رید اونجا برای بیزنس اون مغازه(رستوران) کافیه...اونا فکر کردن سود کردن، در حالی که این ضرر خالص هست.
قربون دل مهربونت برم. امیدوارم همسر زودی به سلامتی برگرده و دل مهربونت ارومم بشه. اشتی باش با همه و همه کس...خدا پشت پنهاهت.

اسم رستوران اونقدر معروفه که اگر همینجا بگم همه میشناسن و دیگه اونجا نخواهند رفت...اما اخلاق سرم میشه...
از وقتی اومدیم تهران اولین رستورانی که رفتیم اونقدر کیفیت غذا و تنوعش و رفتار پرسنل و تزیینات غذاش ....خلاصه همه چیزش عالی بوده که دیگه جای دیگه نرفتیم.
تقصیر امیرعلی شد...هوس زرشک پلو داشت...اونجا هم تموم کرده بود.
مرسی که تلاش کردی با حرفات ارومم کنی...

ساقی 1 شهریور 1394 ساعت 19:02

سلام مهدیه ماه عزیزم. حالت چطوره؟ امیرعلی کوچولو در چه حاله؟ من بعد مدتها بازم بهت سر زدم. خوشحالم که هنوز می نویسی و خبر میدی از خودت.
منم بدک نیستم. پسر کوشولوم الان دوماه و نیمه هست و اسمشم گذاشتم بردیا.
خیلی سخته بچه داری و مواظبت از یه پسر شیطون دیگه ولی خیلی عالیه و خیلی خوشحالم به خاطر این دوتا گل پسری که خدا بهم داده.
خیلی مواظب خودت باش. ایشالا که این چند روز آخرم به خوشی بگذرونی .

سلام دوستم.خوشحالم که حالت خوبه و به سلامتی بردیای عزیز رو زمین گذاشتی.
خدا حفظشون کنه.
خیلی خوشحالم کردی بهم سر زدی...چقدر این روزای اخر سخت میگذره...

دلارام 1 شهریور 1394 ساعت 14:57

عزیزم ناراحت نباش این غصه ها بیشترش از استرسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد