سلام...
بالاخره هفته ۳۹ بارداریم شروع شد.
دیگه چیزی نمونده به دنیا اومدن امیرعلی....
پنجشنبه از سونوگرافی الزهرا وقت گرفتم برای اخرین سونو و نوار قلب از وروجکم.
کل نوار قلب ۲۰ دقیقه ست.این بشر ۱۵ دقیقه هیچ تکونی نخورد.
کلی منو باباشو نگران کرد.
مجبور شدم برای اینکه اقا از خواب بیدار شه یه لیتر اب پرتغال و نیم لیتر اب اناناس بخورم.
اونم ناشتا....
بعد از نوار قلب رفتم سونو...
وای همه چیزش ماشاالله کامل شده بود.
پف بینیش خوابیده بود و صورتش نرمال تر بود.
قفسه سینه ش و پاهاش خیلی واضح دیده شد.
وزنش ۳۲۵۰ گرم بود.
الهی طفلکم...
من حدود ۳۰ کیلو اضافه کردم...فقط ۳۲۵۰ گرمش امیرعلی بود.
جفت رو هم زد قدامی....
الحمدلله سرش هم توی لگنه...
دوشنبه وقت دکتر دارم.کاش تا اون موقع دنیا می اومد....
بعد از سونو سر ظهر برگشتیم خونه.
سر راه سنگک و سبزی خوردن خریدیم.منم نهار املت درست کردم.خیلی چسبید.
بعد از نهار دو ساعتی خوابیدم بعدش رفتیم خرید.
قرار بود شب مامانمینا بیان خونه ما.
دستشون درد نکنه....سفارش زعفران اعلا داده بودم.برام اوردن.
الان روزی دو.لیوان شربت زعفران میخورم.دو لیوان گل گاوزبان.دو قاشق هم سیاه دانه عسل.
از شبی که شربت زعفران میخورم استخوان لگنم انگار داره میشکنه.
شبا خواب ندارم.
مچ جف دستهام هم شده دردسر...
امیدوارم زودتر زایمان کنم همه درد هام تموم بشه.
امروز نهار ندارم.
دوست هم ندارم از بیرون سفارش بدم.
حوصله پخت و.پز هم ندارم.
نون هم ندارم.
از صبح یه سبد انگور و یه عالمه هلو و خیار خوردم.
شبی که مامانمینا اینجا بودن مامانم اکثرا پای گاز بود.
هم من به برنج نمک زدم هم مامانم.
یه نمک پاش فانتزی خریدم.مامانم فکر کنم خیلی از اون خوشش.اومده بود.
اونو گرفت دستش توی هر چی که دم دستش بود کلی نمک خالی کرده بود.
از دیروز پاهام و صورتم ورم شدید کرده.
وزنمم یهو دو.کیلو اضافه شده.
خودمو بستم به اب...
یکسره دراز کشم و زیر پاهام بالشه....انگار نه انگار.
الحمدلله تکون های امیرعلی نرماله وگرنه باید کلی استرس میگرفتم.
چه بوی لوبیا پلویی پیچیده...
من گشنمه
چون سرش برگشته تو لگنه هر لحظه منتظرش باش با یه تکون ممکنه کیسه آبت رو پاره کنه و غافل گیر شی... انشاالله به سلامتی به دنیا بیااد
ان شاالله
هنوز باردار نیستم. قبلش باید چک کنم کمبود ویتامین نداشته باشم. و یه سری قرص ویتامین بخورم. و از این دست رعایتها.
بیخیال بابا....
من نخوردمو شد...
جدا که امیرعلی رو خدا حفظش کرد....وگرنه با بلاهایی که سر من اومد....خدایا شکرت
چه اسم قشنگی انتخاب کردی ، خدا انشالله هر دوتونه حفظ کنه و عمر با برکت بهتون بده ، من خیلی خوشحالم واست
ممنون...دعا کن برام
ماشاءالله
چه خبرهای خوبی
انشالله همه چیز به همین خوبی پیش بره
ای جان.
ایشالا نی نی جان سالم به دنیا بیاد و خیلی زود. مامان جانش رو اذیت نکنه. دو سه ساعته بپره بیرون
من هم دوشنبه میرم دکتر برای آمادگی زایمان.
الان بارداری؟
ببخشید من حافظه م کار نمیکنه...
سلام مهدیه عزیزم خوبی دوستم هزار ماشاالله به امیر علی جانمون و مامان نازش خدا حفظش کنه و بسلامتی در اغوش بگیری
من هفته 39 نرسیدم اول هفته 37 زایمان داشتم
ولی فککنم هفته 39حسابی سنگین بشه ادم و دردهای لنگی داشته باشه روزهای سختیه ولی شیرینی هست البته انتظار سخترش کرده به پایان فک کن که دیگه چیزی نمونده .ببخشید دوستم میگم زعفران و خوردن گرمی رو بچه دوراز جان تاثیر بد نداشته باشه
سلام دوستم.الحمدلله...سخته ولی میگذره.این وروجک بنا داره تا اخرش نیاد به زور کشون کشون
بیارمش بیرون...
هر چیزی که تو سه ماهه اول باعث سقط میشه هفته های اخر روند زایمان رو تسهیل میکنه.
گرمی هم بستگی به مدل بدن خود مادر داره.اگر بدنش به گرمی حساس نباشه برای بچه هیچ ضرری نداره.
پیامبرمون سفارش کرده زن حامله خربزه بخوره...عسل بخوره...روزای اخر هرروز خرما بخوره تا زایمان راحتی داشته باشه.
پس نگران نباش....
دوست من میگفت مادربزرگش بهش گفته از اول بارداری روزی دو تا گردو بخوره با نون پنیر.
گردو اجازه نمیده شکم ترک زیادی بزنه و همون کمش هم بعد زایمان محو میشه....
بعد از سه تا زایمان الان شکمش تخته و عید دخترای ۱۵ ساله میمونه.
امیدوارم پسر گلت زودتر ب دنیا بیاد. تا از شر این دوران بارداری خلاص بشی عزیزم.
من عاشق لوبیا پلو هستم:*)
ممنون...
چرا وبلاگت برام باز نمیشه؟
سلام عزیزم
امروز خیلی اتفاقی وبت رو پیدا کردم و چقد خوشحال شدم که مثل خودم بارداری
نشستم کلی وبت رو خوندم و خیلی عالی بود که راجع به کلاسهای بارداریت نوشتی
من هفته 26 هستم و هنوز نرفتم کلاس بارداری برای آمادگی زایمان طبیعی
راجع به بیمارستان و پزشکت که نوشتی خیلی دوس دارم بدونم کدوم بیمارستان میری؟
منم مثل خودت تهران تنها هستم البته خانواده م دورترن و به همین دلیل همه کارهام و برنامه هام با خودمه
الهی شکر تا الان با وجود کارمند بودنم به خیر گذشته ان شاله به لطف خدا همه مامانای باردار به خوبی و خوشی تا لحظه ی آخر بگذرونن این دوران بی نظیر و طلایی رو.
ممنون میشم اگه برات مقدور بود اطلاعات بیمارستان و کلاسهات رو خصوصی بهم بدی.
البته دکتر خود من تو بیمارستان خاتم هست و به همه توصیه می کنه اونجا رو