امروز خیلی دلگیره...
دلم گرفته...دلیلش رو هم میدونم...
کم لطفی مامانم...شاید یه سو تفاهم....
نامرتبی خونه و عدم توانایی من برای تمیز کردنش...
نبود میوه...
تنهایی...
بی خیال...
ساعت از ۴ گذشته ولی من هنوز گرسنه نیستم نهارمو بخورم.
حوصله ندارم....
میوه هم نداریم...دیشب تموم شد.
تنها نمیتونم برم خرید بنابر این مجبورم صبر کنم احسان از اداره بیاد بریم خرید.
دیروز اصلا روز خوبی نبود.
دکترم دیگه مطب نمیاد مجبورم برای ویزیت هفتگی برم درمانگاه بیمارستان.
خیلی معطلی داره...
دیروز ساعت ۸:۲۵ دقیقه رسیدیم بیمارستان وقت گرفتیم.
خیلی شلوغ بود.
به احسان گفتم موندن تو بی فایده ست...تو برو محل کارت...کار من که تموم شد خودم با اژانس برمیگردم.
زور زورکی احسان رو فرستادم سر کار...نگران بود ولی رفت.
کاش نمیرفت....
ساعت حدودا ۱۲ نوبت من رسید.
دکتر بعد از معاینه و دیدن ورم پام و فشار بالا برام ازمایش نوشت و گفت خیلی سریع انجام بده ببر بلوک زایمان منم میام.
برای انجام ازمایش یه طرف بیمارستان پذیرش گرفتم.طبقه دوم از داخل حیاط که اسانسور هم نداشت نمونه دادم و رفتم یه طرف دیگه بیمارستان حسابداری برای حساب کردنش...
جوابش دو ساعت بعد اماده میشد....
اینهمه بالا پایین کردن پله و رفتن از این سالن به سالن دیگه بیمارستان خسته م کرد.
صبح صبحانه درستی هم نخورده بودم.
رفتم بوفه و الویه اماده گرفتم با نون باگت و نوشابه.رفتم نمازخونه و نهارم رو.خوردم و همونجا هم دراز کشیدم تا وقت گرفتن جواب ازمایش.
برای گرفتن جواب مجبور شدم برم انتهای بیمارستان سمت حیاط کلی پله برم بالا.
بعدش برم داخل بیمارستان و برم طبقه دوم بلوک زایمان...
تا اومدم وارد بشم یه پرستار اومد جلومو.گرفت گفت کجا...گفتم اومدم جواب ازمایشمو.نشون دکترم بدم.
گفت دکتر هنوز درمانگاهه...برو پایین.
واااای درمانگاه اونطرف بیمارستان...راهی نبودا ولی برای من خیلی ازاردهنده بود.
خلاصه رفتم درمانگاه جوابو نشون بدم یهو دلدرد منو گرفت.جوری که دولا دولا راه میرفتم.نفسم بند اومده بود.
دکتر تا رنگ و.رخ منو دید گفت درد داری گفتم بله.اگر ازمایشم خوبه میخوام برم خونه استراحت کنم.
گفت نه اول برو بلوک زایمان یه تست NST بده مطمین شیم وقتت نیست بعد...
با نامه دکتر رفتم بلوک زایمان باز همون پرستاره گفت برو اول حسابداری بعد برو یه ابمیوه بخور بعد بیا...
گریه م.گرفت...عجب غلطی کردم نذاشتم احسان بمونه پیشم...
نشستم پشت در بلوک زایمان یکم دردم ساکت بشه بعد برم دنبال کارا...
یه خانمی عروسشو اورده بود برای زایمان.اومد پیشم گفت چی شده گفتم درد دارم همراه ندارم.
پسرش رو فرستاد برام ابمیوه خرید.همونجا خوردم.بعد رفتم داخل گفتم همراه ندارم تست رو بگیرین همراهم میاد میره حسابداری.
به احسان هم زنگ زدم که خودتو برسون.
تست رو گرفتن خبری از انقباض نبود...دردهای کاذب اومده بودن سراغم.
در حین انجام تست خوابم برده بود.بیدارم کردن گفتن چیزی نیست.
دردهای منم خیلی کمتر شده بود.
به احسان زنگ زدم گفت دارم حرکت میکنم.گفتم دیگه نیا من با ازانس برمیگردم خونه.
باز رفتم حسابداری یه قبض NST گرفتم بردم بالا تحویل بلوک زایمان دادم و اژانس گرفتم برگشتم خونه.
ساعت حدودا۶ رسیدم گرفتم خوابیدم تا ۸ که احسان اومد.
شام خوردیم میوه خوردیم بعدم گرفتیم خوابیدیم.
چقدر وجود احسان برام نعمت بزرگیه...
دیروز تنهایی بهم خیلی سخت گذشت.
داره یواش یواش گرسنه م میشه.
میرم پنجره ها رو چک کنم بسته باشن و بعدم نهارمو بخورم.
همین الان زیر نویس کردن طوفان و گرد و خاک در راهه.
بعد نهار هم احتمالا میخوابم....
برام دعا کنین زودتر امیرعلی به سلامتی بیاد بغلم...خسته شدم:-(
منم شبیه همچین تجربه ای رو داشتم و از این ساختمون به اون ساختمون رفتم، اما با وضعیت بارداری فکر کنم خیلی سخت باشه. نمی دونم چرا هیچ فکری به حال این وضعیت نمی کنن، خب طبیعتا کسی که پاش به اونجا باز میشه وضعیت مناسبی نداره دیگه. حالا یا بارداره یا بیماره. سالم بود که اونورا پیداش نمی شد، همراهم باشه که بنده خدا از نظر روحی در استرسه بالاخره
از بیمارستان متنفرم...
عزیزکم فک کردی مفتی مفتی بهشت زیر پای مادران است .
خوب طبیعیه
ان شالله به زودی تموم می شه .
به خوشی و سلامتی و آرامش
خدا از دهنت بشنوه...
وای چقدر اذیت شدی .. خوب خدا را شکرکه الان خوبی.
ممنون.بهترم ولی خوبه خوب نیستم.در واقع داغونم
مهدیه جونم مرسی برای توضیحات،
واقعا به دردم میخورن،
ارزو میکنم یه زایمان ب ینهایت اسون و عالی داشته باشی، پسری رو از لحظه ی اول ورودش به این دنیا بغل کنی و تو اغوشت بهش شیر بدی
ایشالا پسری صحیح و سالم و صالح و عاقبت بخیر باشه
تو رو خدا منو تو لیستت بنویس و به یاد بیار، خیلی محتاج دعام،
بوس بوس
الهی هر چی خیره خمون برات اتفاق بی افته...
ممنون از دعای خیرت...
سوالی داشتی در خدمتم
وای مهدیه جون با تک تک جمله هات حس استرس و ناراحتی بهم دست داد.کاش اونجا بودم کمکت میکردم:(
ایشالا به زودددی همینروزا امیر علی میاد بغلت
واسه منم دعا کن.منم تصمیم گرفتم بالاخره که مادر بشم...
ان شاالله...
الهی هرچی خیره خمون برات اتفاق بی افته
والا به ما فقط گفت شربت زعفرون زیاد بخورید، گفت حتی تو ساکتونم باشه که روز زایمانم ازش بخورید، اما گل گاوزبونو نگفت!! گفت خرما حتما بیارید، که هم قبل و هم بعدش بخورید،
اینجا تزریق اپیدورال رو گویا خوب انجام نمیدن! اما از اونجایی که قصد دارم برای زایمان بیام خونه ی مامانم اینا، باید پرس و جو کنم، ببینم چجوریاس تهران،
به ما حرکت سجده رو هم گفت، گفت سجده کنید و باسن رو تکون بدید، وقتی درد ها شروع میشه، هم تسکینه و هم به چرخش نهایی بچه کمک میکنه، شاید به شما هم گفته، تو نوشته هات نبود
به ما کلا میگه خیلی راحته و خیلی اسونه و، انگار ما ام حالیمون نیست
شوخی میکنه بنده خدا
به ما هم گفتن روز زایمان شربت زعفران...دم کرده گل گاوزبان با نبات و خرما و عسل بیارین.
گفتن عسل اگر طبیعی باشه خیلی نیرو بخشه و نمیذاره انرژیتون تموم بشه.
بیمارستان مصطفی خمینی نیمه خصوصیه و زیر نظر دانشگاه شاهده.هم اپیدورال داره که بی حسی با دوز کمه اما نمیتونی راه بری و اسپاینال داره که میتونی باهاش راه هم بری.
دکتر من رییس بخش زنانه و متخصص بی هوشیش رو تایید میکنه.
ورزش هم دست روی اوپن یا در حال راه رفتن یا حالت ایستاده باسن رو اینور و اونور تکون میدی.
روی توپ های بزرگ ورزشی میشینی و با باسن بالا و پایین میپری.
به حالت لبه تشت نشستن میشینی و پاشنه پات رو.کاملا میچسونی به زمین.اینا استخوان لگن رو اماده میکنه برای زایمان راحت تر.
جیغ زدن مانع باز شدن دهانه رحم میشه.بجای جیغ بهتره با شش شماره دم با شش شماره باز دم رو انجام بدی.تو کاهش درد موثره.
اونجا بهمون روغن استخدوس میدن که همراهت ماساژت بده.
این بیمارستان اجازه میده توی اطاق درد و اطاق زایمان همراه خانوم داشته باشی.
هر اطاق درد مخصوص یک نفره و حمام و دستشویی جدا داره.
ساک بیمارستانش کامله و فقط لازمه تو مدارک و کریر ببری.
راستی ماه اخر استخوان لگن و شرمگاهت انگار میخواد بترکه...حتما از هفته ۳۷ از اون توپ ها استفاده کن و اب هویج بخور هرروز تا درد تسکین پیدا بکنه.
بازم سوالی بود در خدمتم
منم خوبم مهدیه، حسابی وزنم رفته بالا
خدا رحم کنه!
خیلی هم نمیخورم، فقط حدس میزنم چون همیشه تو رژیم و ورزش بودم، حالا که ازشون دورم، بدنم داره حال میکنه و چربی ذخیره میکنه، تا 88 رفتم فعلا!!!
هر روز با شوهرم میرم پیاده روی، امیدوارم بتونم زایمان راحتی داشته باشم
تو کلاس زایمان ما یه فیلم گذاشتن، خانومه خیلی راحت زایمان کرد!! حتی بدون بخیه!! اما در کل خیلی میترسم، تو چه حسی داری؟!
ارزو میکنم به زودی با یه زایمان راحت پسری رو در اغوش بگیری
میشه ازت خواهش کنم تو زایمانت منو و پسرم رو هم دعا کنی؟! امیدوارم یادت بمونم،
وزن من این هفته شد ۱۰۲ و نیم.منم مثل تو چون همش تو رژیم و ورزش بودم بدنم مثل قحطی زده ها داره چربی ذخیره میکنه.ولی اصلا برام مهم نیست.به امید خدا بعد زایمان ابش میکنم.
منم اون فیلم رو دیدم.ماساژ پرینه رو انجام بده به امید خدا بخیه نیاز نداشته باشی.
من قراره زایمان بدون درد انجام بدم.توکلم بر خداست و بیشتر ذوق دارم زودتر تجربه ش کنم.
همین امشب یه لیست از دوستان تهیه میکنم که یادم نره.
من دچار یه زانو درد خفیف هم شدم.مطمینم از وزن بالامه....توی کلاس چیا بهتون گفتن؟
چیزی بیشتر از اون چیزی که نوشتم بهتون گفتن؟
من که حااامله نیستم از خوندنش نفسم گرفت...
انشاالله زودتر به دنیاااا میاااد به سلااامتییی...
خدا شوهرت رو همیشه نگه داره براات
الهی آمیین...
واقعا کارای اداری نفسگیره....
سلام مهدیه جان
ایشالا زودی پسری رو بغل بگیری
منم رسیدم هفته ی 31!!! هفته ها دیر میگذره گاهی، ایشالا که صحیح و سالم به دنیا بیان
سلام شادی...خوبی؟
این روزا چطور میگذره برات؟!
ان شاالله خیلی زود نی نی نازت رو بغل بگیری...برای منم دعا کن.روزای اخر انتظار سخته
ایشالله ایشالله