من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

مهمونی افطار امشب به پایان رسید...

به خوبی و خوشی به پایان رسید خداروشکر.

مامانمینا رو هم که فردا شب قرار بود بیان کنسل کردن خودشون.

چقدر کوفته ام.

چقدر سخته با دهن روزه و یه بچه شیرخوار بدون کمک به 25نفر افطاری بدی.

کلا تو آشپزخونه بودم.

خداروشکر جاریام کاری ان وگرنه من قید مهمونی دادن رو میزدم.

اونقدر غذا درست کردم به همشون هم سحری دادم بردن خونه هاشون.

کلی ذوق مرگ بودن طفلیا....

باهاشون بهم خوش میگذره اگر بذارن :)

الان از شدت خستگی خوابم نمیبره.

چقدر حس میکنم ادم بدی هستم که دلم میخواد ماه رمضدن زودی تموم شه.

بی انرژی شدم.

خسته شدم.

افطار تا اخر شب فقط 7 لیوان چای خوردم.

بسکه تشنه بودم.

امیدوارم خداجونم این روزه های دست و پا شکسته رو از من قبول کنه وگرنه...

حس میکنم خیلی ضعف دارم تو صورتم....

سرمم درد میکنه...یعنی فشارم افتاده؟

نظرات 3 + ارسال نظر
دلژین 12 تیر 1395 ساعت 18:00 http://delzhin313.blogsky.com

بچه شیر میدی واجب نبود روزه بگیری... خدایی دمت گرررم... خیلی با اراده ای ک روزه گرفتی...
قبول باشه...
التماس دعا...
استراحت کن خسته ای‌.‌..

دم خدا گرم که کمکم کرد..چشم دوستم

delaram 12 تیر 1395 ساعت 10:04

Ghorse calcum bokhor dokhatar
Roze vajebe, eftari dadan daste tanha vajeb nist

چشم ایندفعه که رفتم دکتر ازش میخوام که برام تجویز کنه

delaram 12 تیر 1395 ساعت 02:35

Ghasde khodkoshi dashti? Nakon dokhtar, poki ostokhon migiri hamrahe shirdehi roze migiri

امر واجب = اطاعت بی چون و چرا
وقتی مرجع تقلیدم میگه اگر بتونی روزه بگیری و نگیری گناه مرتکب شدی؟
هرروز مولتی ویتامینم رو میخورم کم نیارم.
الحمدلله شیرم از زمان غیر روزه داری بیشتره.
مطمئنم اگر قدمی در راه رضای خدا بردارم خدا تا اخرش منو یاری میکنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد