من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

امروز

تعطیلات تابستانی احسان از هفته پیش پنجشنبه به مدت دو هفته شروع شد....

اما خب از اونجایی که بخش معاونت حقوقی تعطیلی نداره رییس اداره کارگزینی هفته اول رو رفت سر کار....

بالاجبار بخاطر احسان یه عده بیچاره دیگه هم تعطیلاتشون کوفتشون شد و مجبور شدن احسان رو همراهی کنن.

بخاطر وجود نازنین امیر علی مجبور شدیم امسال تعطیلات قید سفر رو بزنیم.

ناراحت نیستم چون ارزشش رو داره....

الان هفته ۳۳ بارداری هستم و الحمدلله همه چی ارومه و عالی....

وزنم رسیده به ۹۶ و خورده ای و تصمیم داره یه کله همینجوری بالا بره...

برام اصلا مهم نیست...من از همین امروز برای روزهای بعد از فارغ شدنم برنامه ریختم...

همینجا به خودم و شماها قول میدم تا عید ۹۵ وزنم رو به ۷۲ برسونم....قول....

امروز سر ظهر خوابم گرفت و بی موقع خوابیدم...

خواب دیدم رفتیم مشهد...یکی از خدمه غیر عمد خورد به شکم من و من دلدرد بدی گرفتم

بلافاصله منو رسوندن بیمارستان...بردنم اطاق سونوگرافی

دکتر سونو یه اقایی بود هرچی با این دستگاهش گشت نتونست صدای قلب امیرعلی رو.بشنوه.

توی خواب فریاد میزدم و صلوات میفرستادم و گریه میکردم.

رفتن یه خانم دکتر اوردن برای سونوگرافی....

دستشو گرفتم گفتم توروخدا همین الان بچه رو دربیارین بهش شوک بدین ضربان قلبش برگرده.....

فقط بهم گفت هیسسسسس...صبر کن

یهو یه صدای قلب خفیفی اومد....

تا صدای قلبشو شنیدم از خواب پریدم...

به پهنای صورتم اشک میریختم و قربون صدقه وروجکم میرفتم و خداروشکر میکردم که همش خواب بود....

بلافاصله زنگ زدم به محل کار احسان و خوابمو تعریف کردم و اشک ریختم...

احسان هم با کلی قربون صدقه ارومم کرد....مثل همیشه

اصلا فکر نمیکردم اینقدر وابسته این بچه شده باشم...باور کنین دوست داشتم من زیر درد پاره شدن شکمم بمیرم ولی امیرعلی ضربان قلبش برگرده...

خدا همه بچه ها رو برای پدر مادراشون حفظ کنه....

بعد از اینکه اروم شدم نهار رو اماده کردم که احسان اومد خونه با هم بخوریم.

بعدم وبلاگ لیلیت رو خوندم....

اینقدر از کیک و شیرینی حرف زده بود که داشتم از شدت اینکه دلم کیک میخواست میلرزیدم....

احسان که اومد خونه نهار رو خوردیم و سریع اماده شدیم رفتیم شیرینی ناتالی...

اولش فقط توی ذهنم کیک تخته ای میخواستمو بس!!!!!

ولی وقتی وارد شدم چشمم به انواع چیز کیک ها و تارت های میوه و دسر ها افتاد...

کلا هوسم تغییر کرد و یه رول کیک گتده...واقعا گنده خریدیم.

فکر.کنم دو و نیم کیلویی میشد...تا رسیدیم خونه نصفشو خوردم....

دیگه نتونستم به شام حتی فکر.کنم...هنوزم حالم دگرگونه از خوردن اون همه کیک...

ولی حرف نداشت...فوق العاده تازه و خوش طعم....

چندی پیش یکی از دوستان منو عضو یه گروه اشپزی کرد که روزانه کلی دستور تجربی به اشتراک میذاشتن...

به یه ساعت نکشید مجبور.شدم از گروه انصراف بدم....

باور کنین هوسم شده بود افتاب پرست...با هر دستور غذایی رنگ.عوض.میکرد...داشتم دیوونه میشدم از ضعف...

نمیدونم با وبلاگ لیلیت بانو چیکار کنم که هی میگه قرمه سبزی...کیک...شیرینی...براوونی

بابا من حامله ام...دست خودم نیست(جووون عمه م)مدیونی اگر فکر کنی من قبلا این شکلی بودم....

اینقدر از غذاها و.خوراکی های خوشمزه تون تعریف نکنین...

نتیجه خوندن پست اخر لیلیت شد خوردن یه کیلو رول کیک کاکاؤیی با روکش میوه هایی تازه....

فکر.کنم تا زایمانم وزنم به ۱۱۰ برسه....

خدایا کمکم کن!!!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
آنا 7 مرداد 1394 ساعت 14:03 http://aamiin.blogsky.com/

چه خبر از مهمونی؟ چی ها می خوای درست کنی؟

بهسا 4 مرداد 1394 ساعت 10:07 http://mywellnessjourney.mihanblog.com/

سلام مامان خانمی
خوبی عزیزم؟
چه خوب که اینجاهستی دوباره
خیلی ازبچه های قدیمی دیگه نیستن
مراقب نی نی خوشگلت و خودت باش

آنا 3 مرداد 1394 ساعت 11:33 http://aamiin.blogsky.com/

یک جور آزاره که با خودم دارم.

آنا 2 مرداد 1394 ساعت 15:55 http://aamiin.blogsky.com/

مهدیه جان ... عزیزم راه که زیاد می ری دخترم؟ این طوری اگر وزنت خیلی هم بالا بره ممکنه زایمانت سخت بشه ها. بخور نوش جونت اما کم کم بخور که یک وقت خدای نکرده اذیت نشی.

انا بلاک شدی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
دیدم بلاک نشدی....پست هات رو حذف کرده بودی....اخه چراااااااا

معصومه 1 مرداد 1394 ساعت 01:36

سلام عزیزخانمی.گریه توی خواب شادی میاره. نینی کوچولوت در پناه امام رضا سالم و سلامت دنیا میاد هیچ غم مخور.
من وبلاگ ندارم. چند روزیه رژیممو شروع کردم ولی بعضی وقتا حسابی گشنم میشه.نمیدونم چه کنم و باعث میشه تو وعده ی بعد خیلی بخورم.
شمام به گفته دوست عزیزمون کیک و این چیزا واستون سمه من موقع بارداری 90 بودم و تا پایانش شدم 96 و اخرای زایمانم که به عید خورده بود قند حاملگیم گرفتم چون اون موقع بخاطر کار شوهرم خونه بابام بودم مامانم حتی نمیذاش قند معمولی بخورم!!! دوباره که از دادم برطرف شده بود.پس شمام مواظب باش خانمی

سلام دوستم.
امیدوارم در راه رژیمت پایدار و موفق باشی
اصلا عجله نداشته باش
ورزش منظم بدنت رو عادت میده به خودش و اگر خدای ناکرده خسته بشی و انجام ندی بدنت مقاومت میکنه
اولش که رژیم هستی بدن خوب کم میکنه پس حتما پیاده ذوی و تحرکت رو زیاد کن.
توی خونه هی جهش کن...نه جهش بلند...
برای اینکه گرسنگیت کمتر بشه و قندت تنظیم بشه هویج خام زیاد بخور
سعی کن سبزیجات رو بجوی بجای اینکه ریز و رنده کنی و بخوری
وقتی مادر خانواده رژیم باشه ناخوداگاه سبک زندگی سالم تر میشه.
سعی کن غذاهای بخاپز رو جایگزین چرب و سرخ کردنی بکنی.
خلاصه یه کاری کن تا عید دنبال ساز ۳۸ باشی
اگر سوالی داشتی من در خدمتم...به امید خدا از چند ماه اینده منم به دار و دسته رژیمیان میپیوندم.

Bluish 31 تیر 1394 ساعت 20:44 http://bluish.blogsky.com

آهان. باشه خیلی ممنون :)

Bluish 31 تیر 1394 ساعت 17:00 http://bluish.blogsky.com

سلام
ببخشید آنا خانم اینجا (http://aamiin.blogsky.com/1394/04/30/post-96/#comment-15) گفتن انگار شما قسمت آخر قصه رو سیو کردید. من اون روزی که پست گذاشته بودن، نتونستم بخونم. ممکنه اون پست رو توی یه کامنت خصوصی برام کپی کنید که بخونم؟

لی لی یت 31 تیر 1394 ساعت 09:21

آخ آخ ، من شرمنده ام بخدا !!!
یادم نبود وگرنه بیجا میکردم بیام از این حرفا بزنم ...
در ضمن اطلاع بدم که اون چیز قهوه ایه که دیگه جرات نمیکنم اسمش رو جلوت ببرم ، اصلا درست نکردم !
از دیروز تا حالا آب قطع بوده اصلا نتونستم غذا درست کنم ، شام نیمرو خوردیم ( ای خدا دلش نخواد یه وقت !)
امروزم ناهار نداریم ! شاید ناچار بشیم کنسرو بخوریم ، حالا خوب شد مادر !
خانم خوشگله از قند دوران حاملگی بترس و به بهانه ی امیر علی یک کیلو کیک نخور ! چاقیش به کنار اینهمه قند و شکر سمه برات عزیزم
مراقب خودت باش انشالله به سلامتی بارت رو زمین میذاری و میشی یه مادر نمونه که باربی هم هست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد