من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

سلام.

پنجشنبه قرداد تالار عروسی داداشم بسته شد و عروسی برای روز 22 مرداد افتاد.

قبل از عید بعد از چند روز رژیم شوک گرفتن و خیانت در حق خودم باعث شدم از رژیم فاصله بگیرم و بیخیال بشم.

منی که روزی یک و نیم ساعت ورزش میکردم دیگه ورزش نکردم و اصلا رعایت نکردم.

این روزا وزنم بین 85 تا 87 در نوسانه.

دارم تلاش میکنم یکم جدی تر باشم.

دلم نمیخواد عروسی یه دونه برادرم با افسردگی شرکت کنم.

این روزا مشغول گرفتن روزه های قضام هستم.

ده روز از سال 93 و 30 روز از سال 94

تا الان 6 روزش رو گرفتم.

از اول رجب تصمیم گرفتم دو روز روزه بگیرم و یک روز استراحت کنم.

با وجود امیرعلی و شیر دادن خیلی سخته ولی خدا کمکم میکنه.

یه هفته ای بود صورت امیرعلی زرد شده بود.

امشب بردمش دکتر خداروشکر مشکل جدی ای نبود.

علتش سیب و هویج بود.

ویتامین آ  که زیاد میشه پوست صورت زرد میشه.

امروز وزنم 85.800 بود.

امیدوارم بتونم تا قبل از عروسی پرونده کاهش رو ببندم.

هر زمان که وزنم کم بشه تو پست بالا مینویسم.

بانو...روزت مبارک.

امروز هر مادر و زنی مورد ستایش همسر و فرزندانش قرار میگیره منم با خواهر کوچیکم و پسرکم گیر افتادم تو خونه.

امسال با مرگ عمه احسان شروع شد.ده روز از مرگ عمه اول نگذشته عمه دومش هم امروز فوت شد.

خدابیامرزدشون...

خدا به پدرشوهرم صبر بده.

چه عیدی شد عید امسال.

نه سفری نه دید و بازدیدی نه بازارگردی نه تفریحی...

خدا اخر و عاقبتمون رو ختم به خیر کنه.

امشب به همتون خوش بگذره :(

سلام.

سال نو همگی مبارک.

امسال سال نو ی متفاوتی داشتیم.

حضور امیرعلی به زندگیمون جون داده.

فقط حیف که عمه احسان روز اول عید فوت شد و همه خوشیامون به ناخوشی تبدیل شد.

میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست...خدا کنه شایعه ای بیش نباشه :(

امسال هم مثل سال گذشته با عشق از خودمون گذشتیم و بخاطر طفلکمون سفر نرفتیم.

ولی برنامه داریم برای تهران گردی...هیچ جا رو هم نمیشناسیم.

امیدوارم امسال سال پر ارامشی برای هممون باشه...آمین

پ.ن....امروز که به وبلاگ لیلیت و آنا سر زدم دلم حسابی گرفت.

شماها رو نمیدونم ولی من وابسته دوستای مجازیم هستم.حیف...