من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

معذرت...

سلام

اومدم عذرخواهی کنم....

امروز بخاطر اینکه مچ جفت دستم از شدت درد فلج شده نتونستم پستی رو که قولش رو دادم بنویسم....

فردا هم میریم کرج احتمالا اخر شب برمیگردیم.

اولین فرصت حتما به قولی که داده بودم عمل خواهم کرد.

برام دعا کنید....

همه ی سیستمم ریخته بهم...پرخواب تر شدم...کم اشتها شدم و از سر دلسوزی برای امیرعلی میخورم.

سرش رو از لگن اورده بیرون...پیاده روی برام خیلی سخت شده...ورم دارم.

پهلو هام نوبتی درد میکنه.میزنه به زیر دلم...همشم طبیعیه...

امروز تکون هاش خیلی کم بود...نگرانم کرد حسابی...البته با دو لیوان شربت و شمردن تکون هاش خیالم راحت شد و نیازی به بیمارستان پیدا نکردم....

یعنی میشه همین امشب برم بیمارستان و صحیح و سلامت به دنیا بیارمش؟؟؟!!!!

دلم برای بودنش تنگ شده...باباشم خیلی چشم انتظارشه.

دعا کنید برامون.....

نظرات 6 + ارسال نظر
آنا 1 شهریور 1394 ساعت 13:34 http://aamiin.blogsky.com/

اوووف .. روزهای آخر خیلی سخت می گذره. اما دیگه چیزی نمونده. ای جونم پسرکوچولوی دوست داشتنی ..

دلم برات تنگ شده بود...کجایی دختر؟!

دلارام 29 مرداد 1394 ساعت 13:25

انشالله به سلامتی
هر وقت حوصلشو داشتی بنویس
مواظب خودت باش

مریم 29 مرداد 1394 ساعت 13:24 http://40years.blogsky.com

چه روزهای خوبی رو تجربه می کنی ، فوق العاده س ، انشالله به زودی نازنینت رو تو آغوش می گیری و هر روز هزار بار خدا رو شکر می کنی از وجود این نعمت الهی .

لی لی یت 29 مرداد 1394 ساعت 10:13

مادر جان اینقدر ماشین سواری نکن ! عاخه هی میری کرج و میایی که چه ؟!
وقتی بچه سرش توی لگنه نشستن به مدت طولانی توی ماشین اشکالی نداره ؟
به سلامتی بارت رو زمین بذاری الاهی ... درد مچت هم در زمره ی دردهای موهوم دسته بندی کن و سعی کن بهش فکر نکنی عزیزم

اگر همین هفته ای یه بار کرج رو هم نرم از دلتنگی داغون میشم...من تهران هیچ کس رو ندارم.

دکترم گفته موردی نداره...درد مچم طبیعیه...به امید خدا زودتر خوب بشه

سیما 29 مرداد 1394 ساعت 05:27 http://mehmanesarzade.blogsky.com/

عزیزم اصلا نگران نباش
به نظرم همه این چیزایی که گفتی طبیعیه
طبیعیه که احساس کنی خیلی پایین اومده و بدون الان اون تو جاش خیلی تنگه و خیلی نمی تونه مثل قبل تکون بخوره حتی با شیرینی خوردن
اشتها هم بیشتر به خاطر استرس هستش که تا حدی اون هم خیلی خیلی طبیعیه
امید به خدا
انشالله همه چیز خوب پیش میره

وسط این همه طبیعی سزارین نشم خوبه....

سیما 28 مرداد 1394 ساعت 23:14 http://gholak-banoo.persianblog.ir

وای عزیزم،
به این فکر کن به زودی توی آغوشت می گیریش...بهت می خنده و همه این دردها میشه شیرین ترین هاش.
امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی و این کوچولوی دوست داشتنی کلی براتون چیزهای خوب به همراه بیاره.

مرسی سیما جان...چقدر منتظر دیدنشم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد