من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

دستو جیغو هوووررراااااا من اومدم....

شاید تابحال ده بار شده اومدم مطلبی رو.نوشتم و کار پیش اومده نصفه و نیمه رها شده.

اصلا زندگیم از این رو به اون رو شده.

تا میام تکون بخورم کار پیش میاد.

چقدر سخته منبع تغذیه یه موجود زنده بودن.

باید همیشه اماده به خدمت باشم تا هروقت طفلکم حس گرسنگی یا تشنگی کرد به دادش برسم.

معمولا دو سه ساعت خوابه و دو سه ساعت بیدار.یا در حال بازی یا در حال خوردن.

خواب شبم تیکه تیکه و با استرسه.روزا احساس خستگی میکنم.

عجیب تند تند گرسنه م میشه.

دیروز میخواستم کالری شماری کنم و به اندازه بخورم نشد.

اخر شبی ضعف بدی کردم که حس میکردم پتک میکوبن توی سرم...نتیجه:خوردن یه ساندویچ چرب و چیل

چقدر حرف دارم برای گفتن اما الان با یه استرس بدی نشستم دارم مینویسم.

ساعت ۳ امیرعلی خوابید.کاش میتونستم منم بخوابم ولی دنیای کار داشتم.

شام گذاشتم.

دستشویی و حمام رو سر تا پا با جرمگیر شستم.

لباس های وروجکمو با دست شستم.

اخ اخ صداش در اومد.

هنوز جارو.نزدم و ظرف ها هم مونده.

.

.

.

.

خب بخیر گذشت...داشت خواب میدید.

بی خیال جارو و ظرفا

بمونه برای فردا

جونمو که از سر راه نیاوردم.

دیشب کلا ۵ ساعت تیکه تیکه خوابیدم.

الان هنگم....خوابم میاد بد رقم.

بعد شستن حمام دوش هم گرفتم.

اگر تا یه ساعت دیگه امیرعلی بیدار نشه باید بیدارش کنم شیرش بدم.

دکترش گفته نباید بیشتر از سه ساعت گرسنه بمونه...خدای نکرده ممکنه تشنج کنه.

بیمارستان که بودیم بخاطر زردی امیرعلی شب اول همه مادرا با هم رفتن برای شام.

وقتی رفتم اطاق غذاخوری مادران دیدم با هم صمیمی هستن و میگن و میخندن.

برام جا باز کرذن منم نشستم سر میزشون.

ازم پرسیذن برای چی اومدم منم گفتم زردی و گریه م گرفت.

بعد من پرسیدم.

یکیشون ۵۰ روز بود که بیمارستان بود.اهل کرمانشاه بودن.نوزادش کام نداشت.متوجه نشدم دقیقا چی نداره دلمم نیومد بیشتر از این سوال کنم.

یکی از خانما زد زیر گریه میگفت روز سوم زایمانش بچه ش تشنج کرده.

دو هفته بود که بیمارستان بود.گفتم علتش چی بود.میگفت روز اول و.دوم یکم شیر داشته اما روز سوم خشک شده بوده و خودش متوجه نشده بوده یهو دیدن اواخر روز بچه داره به شدت میلرزه.

یه دختر ۱۹ ساله ساوه ای هم اونجا بود که میگفت ۱۹ روزه بیمارستانه.توی شهرشون اجازه سزارین بهش ندادن لگنش کوچیک بوده بچه موقع دنیا اومدن خونریزی مغزی کرده.

این طفلک با من پس فرداش مرخص شد.

بیمارستان حتی اگر بهترین امکانات دنیا رو داشته باشه غمبار ترین مکان دنیاست.

من از بیمارستان متنفرم.

خداروشکر بچم سالمه.

این روزا یه خبرایی به گوشم میرسه مو به تنم سیخ میشه...

بچه دو ماهه دختردایی شوهرم مشکل ریه داشته بیمارستان بستری بود هفته پیش مرخص شد.

دیشب شوهرم میگفت دوباره دیروز حالش بد شده تا برسونن بیمارستان علایم حیاتیش رفته به زور احیاش کردن.

بچه اینقدر ضعیفه ازش دستا و پاهاش رگ پیدا نکردن سرم رو زدن به سرش.

خدا بحق این شب عزیز و صاحبش شفای همه مریضا رو بده خصوصا این وروجک های بی زبون رو....

خدا الهی امیرعلی منم در پناه خودش حفظ کنه.سالم سلامت به امید خدا

من برم یه عصرونه ای چیزی بخورم تا امیرعلی جونم بیدار نشده...باید سر حال باشم تا به پسرکم انرژی بدم.

امشب شب میلاد امام هادی ع هست.تبریک میگم.

خیلی از خانواده ها این شب ها بخاطر فوت ناگهانی حاجیشون عزا دارن.از اعماق قلبم متاسفم و بهشون تسلیت میگم.

اخه حاجی شدن به چه قیمتی...


نظرات 8 + ارسال نظر
الما 12 مهر 1394 ساعت 19:55

متاسفم با این طرز فکرت! چرا بدون علم و فکر حرف می زنی؟ قطعا هستن بین این همه حجاج کسایی که بیست سال یا سی سال قبل ثبت نام کردن با بدبختی حالا اسمشون در اومده! من فامیل حاجی ندارم که فکر کنی از روی تعصب حرف می زنم. وضع زندگی خودمم زیر متوسطه.
لطفا هر حرفی نزن. اینطوری قضاوت کردن واقعا کار درستی نیست. اولش فکر کردم همینطوری یه چیزی نوشتی و قصدی نداشتی اما دیدم توی پاسخ کامنتا دوباره تکرارش کردی و ازش دفاع کردی؟! واقعا نمی فهمدت در این باره. یه ذره رحم!!!!!!
فکر کن و بنویس.
لطفا مامان امیر علی.

ایران جاییه که منتقدین دشمن محسوب میشن
احتیاجی نبود اینقدر تند کامنت بذاری...
من به فکر شما احترام میذارم.
ولی نظر من اینه...
عزیزی از نزدیکان من عاشق کربلاست.از کربلا گذشت بخاطر اینکه همسایه ش وسیله گرمایشی مناسبی نداشتن و قدرت خریدش رو هم نداشتن.
کمک به نیازمند در ذهن من ارجح تر از زیارت خانه خداست...
مطمینم..دقت کن....من مطمینم خدا به این راضی تره
چند روز قبل خخبر خودکشی یه اشنایی رو اوردن...بخاطر فشار زندگی...دختر نامزدی داشت که جهاز لازم بود.پسر نامزدش هم منتظر جور شدن پول عروسی.
مگر یه ادم چقدر ظرفیت داره.

شادی 11 مهر 1394 ساعت 17:26

مهدیه جون، تو از اول زیر نظر دکتر هداوند بودی؟!
الان من زنگ زدم بیمارستان، گویا تو هفته 35 بیمار جدید قبول نمیکنن،
کلا دکتراش خیلی سرشون شلوغ بود
به من گفت فقط با دکتر نصیری میتونم بهت وقت بدم

بی خود گفته.میدونی چه روزایی چه دکتر هایی داره؟
هر دکتری رو که میخوای تحت نظرش باشی ساعت ۷ بیمارستان باش و برای همون روز زنان وقت بگیر.
دکتر معصومی هم خیلی خوبه.ظفرقندی و هداوند هم خوبن.
به حرفشون گوش نده.اصولا مزخرف زیاد میگن
هداوند دوشنبه ها هست.صبح زود ساعت ۶:۳۰ اونجا باش بتونی نوبت بگیری برای نفرات اول.

شادی 11 مهر 1394 ساعت 00:02

مهدیه جونم، قراره اگه بشه این هفته برم پیش دکتر ظفرقندی تو بیمارستان مصطفی خمینی، ولی احتمالش هست که چون نی نی کمی درشت ه اجازه زایمان طبیعی ندن!!! و مجبور شم سزارین کنم، اگه مجبور شم سزارین کنم، میرم یا نیکان و یا باهنر، پیش دکتر خودم، دعا کن همه چیز خوب پیش بره،
فقط سلامتی نی نی برام مهم ه

دکتر خوبیه...
ان شاالله هر چی خیره همون بشه...ولی به دکترت بگو یه جوری نشه درد رو تحمل کنی اخرش سزارینت کنن

مهشید 10 مهر 1394 ساعت 23:54

اخه حاجی شدن به چه قیمتی؟!!!!!!!!!!
اخه مگه خودشون خبرداشتن چه بلایی میخواد سرشون بیاد

پول تو گلوی این ملت کج فهم ریختن حرامه...
در حالی که مستحق پول حج این حاجی ها در همسایگیشون زندگی میکنه....
اخه حاجی شدن به چه قیمتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شادی 9 مهر 1394 ساعت 14:12

الهی چه روزای نازی، خدا حفظ کنه این گل پسری رو
منم امروز شدم 35 هفته و یه روز

آخی حسابی سرت شلوووغه پس...

فدای امیرعلی گلم شم که بچه گلیه...
انشاالله همه مریضها شفا بگیرن واقعا و درد نکشن...

ان شاالله...

مریم 7 مهر 1394 ساعت 10:39

خدا رو شکر مهدیه جان که سر حالی و پسر گلتم خوب و سرحاله ، مراقب خودت باش و مواظب شیرت باش و غصه نخور ، سعی کن مدام پاک و طاهر و با وضو باشی ، کارهای خونه رو هم سخت نگیر ، چاره ای نیست فعلا ، بیشتر مراقب خودت و نوگلی ت باش
از هدا برات سلامتی و آرامش می خَوام .

ممنون

مهناز 6 مهر 1394 ساعت 22:15

سلام مهدیه جان من هفته ی بعد زایمان دارم ولی نمیتونم زایمان بدون درد داشته باشم چون کلاساشو شرکت نکردمچیکارکنم غصم گرفته از درد کشیدن خیلی میترسم میشه زود زایمانتو تعریف کنی!!!دردش چجوریه میشه توضیح بدی استرس تمام وجودمو گرفته
راستی چندتا سوال داشتم میگم من تاالان اصلا تحرک نداشتم اگع ازالان شروع کنم پیاده روی تاهفته بعد تاثیری رو زایمانم داره یادیرشده؟شربت زعفرانم ازامروز روزی دولیوان میخورم ممنون میشم زود ج بدی بوس بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد