من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

خاطره زایمان طبیعی

سلام.امیرعلی خوابیده.یهو یادم افتاد قول داده بودم خاطره زایمانم رو تعریف کنم.

دوشنبه ۱۶ شهریور طبق معمول دوشنبه های هر هفته به همراه احسان ساعت۷ رفتم درمانگاه بیمارستان برای معاینه هفتگی.

احسان یه جلسه مهم داشت.برگشت محل کارش.

ساعت ۱۱ بالاخره نوبتم شد.

از بارداری به شدت خسته شده بودم و از دکتر خواستم ختم حامله گی رو اعلام کنه.

دکترم بعد دیدن پرونده م و اینکه دید ۴۰ هفته هستم گفت بخواب معاینه ت کنم.

موقع معاینه دستشو چند بار چرخوند و حسابی جیغ منو در اورد.

درواقع غافلگیرم کرد.

با این کار چند ثانیه ایش دهانه رحم من ۳ سانت باز شد.یکمم خون اومد.

بعد معاینه گفت بلند شو برو بلوک زایمان.یه نامه هم داد برای بستری شدن.

نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم.

خیلی خوشحال بودم که تا فردا همون موقع بچه م بغلمه..

یه کمم استرس داشتم.

استرسم بخاطر تنهاییم بود.

اول زنگ زدم مامانم و گفتم پاشین بیاین که بستریم کردن.

قرار بود همون روز مادرشوهرم بیاد خونه ما تا زمان زایمانم که نا مشخص بود پیشم بمونه.:-(

زنگ زدم بهش گفتم منو بستری کردن گفت پس بعد زایمانت میام:-)

بعدش زنگ زدم به احسان که عزیزم جلسه ت رو.کنسل کن امیرعلی داره میاد.

نمیدونم هول کرده بود یا جدی میگفت...پس جلسه م رو.چیکار کنم؟؟؟؟؟!!!!!

خلاصه رفتم قسمت پذیرش فرم هارو پر کردم.ساک زایمانم رو.گرفتم رفتم بلوک زایمان.

لباس هام رو عوض کردم و گان پوشیدم.

اطاقمو مشخص کردن.

بهم انژیکت وصل کردن.بشکنه دستشون.درست نزدن به دستم هنوز که هنوزه جاش درد میکنه.

دکترم عصبانی شده بود که چرا انژیکت رو.زدن به اعصاب.تا بهش میخوردن جیغم درمیومد.

سرم رو.وصل کردن و امپول فشار تزریق شد.

وقتی امپول فشار رو زدن ساعت ۱۲ بود.

یه دختر کم سن و.سال هم اطاق سمت چپم بستری بود.

یه خانمی هم اطاق سمت راست بود که منتظر دوقلو هاش بود.

من دیگه نتونستم احسان رو.ببینم.

مامانمم ساعت ۱ رسید بیمارستان.رفتم دیدمش و کلی همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم.

من خیلی سر خوش بودم.اصلا استرس نداشتم.دردهامم شروع شده بود و خیلی کوتاه و خفیف بود.

برعکس من مامانم سراسر استرس بود.طفلک اشک تو چشماش جمع شده بود.

به شوهرم گفته بودم وسایلایی رو.که قبلا اماده کرده بودم برام بیاره.

فلاسک گل گاوزبان و شربت زعفران و عسل و اب میوه رو از مامانم گرفتم و با اطاق بغلی ها خاله بازی راه انداختیم.

دردها خیلی خفیف میومدن و.میرفتن.دردها خیلی کمتر از درد پریود بودن.

ساعت ۴ دکترم اومد و کیسه ابمو پاره کرد.

ساعت حدود هفت یه کم شدت درد ها بیشتر شده بود ولی بازم خیلی دردهای مسخره ای بود.

مامانم یه چند ساعتی پیشم بود.وقتی بردنم اطاق زایمان مامانمم رفت پیش شوهرم.

دکتر بی هوشی اومد.اول توضیح داد که قراره چیکار کنه بعد کارش رو شروع کرد.

بهم گفت برای بی درد شدن کاملا صاف میشینی.سرشونه هات رو ریلکس میکنی.چونه ت رو میچسبونی به گلوت.

سوزن رو که زدم تکون نمیخوری.

نمیدونم چرا ولی از شانس من جای مورد نظر پیدا نمیشد و چند بار سوزن رو.فرو کرد و در اورد.

سوزن خیلی ریزی بود و درد انچنانی نداشت.لااقل از امپول کمتر بود.

بالاخره موفق شد و سوزن رو در اورد و یه لوله پلاستیکی خیلی خیلی نازک موند توی نخاعم.

قرار بود هر وقت بی حسیم رفت بهش بگم تا یه دوزی از دارو رو تزریق کنه.

من تا ساعت ۱۰ اکسیژن توی دهنم بود و اصلا متوجه نشدم دوروبرم چی میگذره.

ولی میشنیدم که میگفتن اصلا پیشرفتی نداره.

خلاصه دکترم اومد و گفت دکتر فلانی و فلانی رو صدا کنین بیان اینجا.

من توی این فاصله ها میفهمیدم هی منو معاینه میکردن ولی دردی احساس نمیکردم.

خلاصه دکترا اومدن هر کدوم جدا معاینه کردن و پچ پچ کردن.

بعدا فهمیدم سر بچه همچنان شناوره و نیاز به چرخیدن داره.

اول بهم سوند وصل کردن.بعد با کمک دکترای دیگه یه کارایی کردن که من حس کردم یه دستگاهی دهانه رو باز کرد و دکترم دستاش رفت داخل...

اگر بی حس نبودم حتما درد وحشتناکی میومد سراغم.

نفهمیدم چی شد یهو دکترم روم پتو کشید گفت سریع اطاق عمل....سزارین اورژانسی.

دکتر همکارش گفت این هشت سانت باز شده صبر کن.

دکترم گفت ضربان قلب افت کرده دیگه نمیشه ریسک کرد.

یه اقایی منو با اسانسور برد اطاق عمل.جابجام کردن برای عمل.

گریه م گرفت.مقنعه دکترم رو گرفتم کشیدم سمتم گفتم منو سزارین نکن.من میتونم طبیعی زایمان کنم.

گفت ضربان قلب افت کرده گفتم چک کنین ببینین الان در چه وضعیتیه.

فرصت نبود خودش رفت بالا و یه ان اس تی اورد.

سعی کردم با تنفس عمیق خودمو اروم کنم که دکترم گفت نمیدونم چیکار کردی ولی ادامه بده.ضربان داره میره بالا.

کلی قربون صدقه م رفت و به همکارش گفت کسی که خودش بخواد طبیعی زایمان کنه حتما میتونه...ارزشش رو داره به پاش وایستی.

خلاصه توی همون اطاق عمل با کمک دکتر بی هوشی و دوستم و دو تا دکتر فوق تخصص دیگه و دکترم و سه تا پرستار توی همون اطاق عمل زایمان کردم.

بهم گفتن وقتی حس کردی میخوای مدفوع کنی زور بزن.منم از ذوق اینکه سزارین نشدم حسابی همکاری کردم.

وسطاشم که استراحت میکردم با کادر بیمارستان میگفتم و میخندیدم.

ساعت ۱۰:۳۰ بعد نیم ساعت زور زدن و تلاش بالاخره پسرکم دنیا اومد.

طفلکم عین برف بود.اولش یه گریه وحشتناکی کرد.اما تا چسبوندنش به صورتم ارومه اروم شد.

هنوز که هنوزه من درست و درمون صدای گریه این وروجکو نشنیدم جز اون دو.روز کزایی که بیمارستان بستری بودیم و ازش خون میگرفتن.طفلک ضعف میکرد از گریه...

یه ربع طول کشید بخیه هام رو دوختن و بعدم بردنم ریکاوری بعد هم اطاق بخش.

مامانم و احسان بیرون بودن.طفلی ها چشماشون سرخ شده بود.حسابی گریه کرده بودن.احسان تا منو دید دستامو بوسید.پیشونیمو بوسید و کلی قربون صدقه م رفت.

مامانمم شب اومد پیشم و فردا تا ظهر مرخص شدم.

من شبو تا صبح خوابیدم.طفلی این سزارینی ها نه میتونستن شیر بدن نه میتونستن از شدت درد بخوابن.

ساعت ۶ صبح هم پاشدم رفتم دنبال اونایی که با هم خاله بازی میکردیم.میخواستم ببینم چیکار کردن.

پیداشون نکردم.

مامانمم هی حرص میخور مهدیه بشین مهدیه نرو مهدیه بخواب.

اما من احساس سبکی میکردم و کیف میکردم که حالم خوشه.

صبحانه مفصل خوردم.نهار خم سوپ و.جوجه و سالاد و ماست خوردم.

دلم کباب شد.هم اطاقی من حق نداشت تا ۱۲ ساعت چیزی بخوره.حتی مایعات.

ساعت ۱۲ هم احسان اومد دنبالمون و اومدیم خونه.

من پریذم حمام و دوش گرفتم و اومدم نشستم روی مبل.

مامانمم هی منو دعوا میکرد بخواب...استراحت کن...اما من دلم میخواست جنب و جوش کنم.

خداروشکر زایمان خیلی خوبی داشتم.

مطمینم زایمان بعدیم از این هم راحت تر خواهد بود.

جای بخیه هم ده دوازده روزه خوبه خوب شد.

شکمم بستم الان خیلی کوچیکتر شده.

یه هفته ای میشه که در حال ورزش و مراقبت غذایی هستم.امیدوارم تا عید سایز و.وزنم حسابی کم شه.

بالاخره یه خاطره کلی نوشتم.

امیدوارم بتونه بهتون کمک بکنه.

نظرات 20 + ارسال نظر
hedi 5 مهر 1396 ساعت 11:31

سلام عزیزم.ممنون ازاینکه وقت گزاشنی ونوشتی خاطره زایمانتو.واقعابهم امیددادی اخه منم درشرف زایمانم وخیلی میترسم اززایمان..فقط یه سوال روش بدون دردت چی بوده؟واینکه وقتی بریدن وبخیه زدن روحس میکردی ایانمیسوخت؟؟

سلام مامان خانوم.ان شاالله زایمان راحتی داشته باشی.
بدون درد از بی حسی استفاده میکنن با تزریق بی حسی به نخاع
عالیه واقعا درد ها رو اصلا نمیفهمی
بریدنو که اصلا نفهمیدم ولی بخیه یکم میسوزه فقط یکم

وجیهه 13 تیر 1396 ساعت 13:03

واقعا بارک الله داری عزیزم .منم جمعه زابمان دارم واقعا با این اراده ات به منم نیرو و جرات دادی پسرتو ببوس واسه منم دعا کن

ان شاالله زایمان راحتی داشته باشی...قدم نی نی هم برات پر خیر و پر برکت باشه

رها 23 اسفند 1395 ساعت 21:06

خیلی خاطره پراسترسی بود:چشمک...ولی دوسش داشتم.منم دوست دارم زایمان بدون درد داشته باشم ولی کلا از زایمان میترسم
ممنون از قلم خوبتون.راستی زمانی که داشت بخیه میزد متوجه میشدی؟؟

نه اسپری زد سر شد.
الان که دومی رو باردارم خوشحالم که میدونم دقیقا قراره چه اتفاقی بی افته.
بارداری؟

ویانا 22 تیر 1395 ساعت 01:42

خیلی مفید بود.

ناقابل بود

اسما 8 تیر 1395 ساعت 05:14

سلام توروخدا یکی بهم بگه درد زایمان چجوریه اخه بعضی وقتا یه دردی میاد سراغم که امونمو میبره واز شدت دردنمیتونم جابه جا شم وایییی شوهرم خیلی حساسه وقتی درد میاد سراغم سریع منو میبره بیمارستان خسته شدم دکترا هم همش میگن که دردکاذب قبل از زایمانه این درده ازهفت ماهگیم شروع شده والان یه ماهه که ادامه داره خیلی میترسم از زایمان طبیعی حتی ساعت ها میشینمو اشک میریزم واسه دردهام تازگی ها چنتا لکه هم دارم ولی به احسانم نگفتم خیلی دارن شدید میشن یه مشکل دیگه هم هست که وقتی شیش ماهم بود برام اتفاق افتاد داشتم از پله ها میومدم پایین که یهو نمیدونم چیشد کمرم خورد به دسته راپله بنظرتون میتونه عوارض اون ضربه باشه خیلی مترسم برام دعا کنین که زایمان راحتی داشته باشم راستی فشارهای زایمان طبیعی خیلی سخته ودرد داره راستی بدنیا اوردن بچه توی اب خیلی دردناکه

اولا استرس برات سمه و دردت رو تشدید میکنه پس اروم باش.
کارهایی رو که گفتم انجام بده حتما نتیجه ش رو میبینی.
حسابی احتیاط کن و هر وقت درد داشتی برو پیش دکتر.لک هم خطرناکه....نباید ریسک کنی
طبیعی یا سزارین انتخاب خودته...من از درد بعد جراحی و پاره شدن شکمم وحشت داشتم که زایمان طبیعی رو انتخاب کردم.
کلا وقتی میخواد دنیا بیاد دردش زیاده.فکر کن یبوست خیلی بزرگ و شدید داشته باشی.
نگران نباش....این نیز بگذرد

آنیل 6 تیر 1395 ساعت 10:10

سلام
اما فکر کنم به این راحتی که گفتین نیست زایمان طبیعی خیلی سخته اونم تو ایران که دکتر درست و حسابی بالا سرت نیست,خواخر من که زایمان طبیعی داشت به مدت دو هفته به سختی به بچه اش شیر میداد بخاطر بخیه هاش که از پایین بود , یه مدتی هم افسردگی داشت بخاطر فشار زایمان طبیعی

سلام.زایمان طبیعی بدون بی حسی خیلی دردش شدیده.خصوصا وقتی تو ایران معاینه مکرر انجام میشه که دیگه مرگه.
ولی من خیلی راحت بودم.تا لحظه ای که موقع زور زدن ها شد.
علت افسردگی زایمان کمبود برخی ویتامین ها و افت شدید هورمون های زنانگیه و ربطی به فشار زایمان نداره گلم.
بله بخیه ها هم اذیت داشت تا زمانی که دکتر اطفال تو بیمارستان بهم گفت بعد از هر بار دستشویی با دتمال آغشته به بتادین تمیزش کن و روزی سه بار توی اب گرم و بتادین بشین و روزی چند بار سشوار گرم بگیر روی بخیه ها...اینجوری دردش خیلی کم شد و زودم بهبود پیدا کرد.
در مورد دکتر هم بگم حق با شماست اکثر دکتر ها وقت نمیذارن.خدایی دکتر هدواند رئیس بخش زنان بیمارستان شاهد با دل و جون وقت گذاشت.

رویا 31 خرداد 1395 ساعت 00:58

سلام خانمی
منم درشرف زایمانم. دوس دارم طبیعی باشه.شما خودت درخواست بی حسی داده بودی؟
بخاطری که درد نکشی؟

بله.تو کلاس های امادگی زایمان گفتن که باید خودت بخوای.هزینه ی اضافه ای ازم نگرفتن.نمیدونم شایدم گرفتن.ولی در کل بیشتر از 6 یا 7 ساعت رو هوا بودم و هیچی نمیفهمیدم.خیلی خوب بود.
راستی...سلام
ان شاالله زایمان راحتی داشته باشی.

بهار 5 خرداد 1395 ساعت 11:25

هیچ دردی نداشتی ؟؟؟؟

مگه میشه کاملا بی درد بود
ولی خیلی قابل تحمل بود.خیلی...
من تو فکردومی ام

ساناز 13 آبان 1394 ساعت 13:18

سلام خوبین؟
ی سوال فنی الان ک شما رو بی حس کردن یعنی موقع زایمان هیچ دردی اصلاااااا احساس نکردی؟؟؟
آخه من شنیده بودم ک جد و آباد طرف جلوی چشماش میان!!

سلام.نه.هیچ دردی حس نکردم تا موقع بیرون اومدن امیرعلی

هدی 28 مهر 1394 ساعت 14:52

سلام مهدیه جونم چه خاطره قشنگ و پر استرسی تا اخر پستت اب دهانم قورت ندادم اخیش عالی بود
امیر علی جونم رو از طرف من ببوسسسسسسس

فدایت:-)

دلارام 28 مهر 1394 ساعت 08:04

ممنون که اینقدر عادی جلوه دادی قضیه را یقینا به این آسونیا نبوده

خیلی باهوشی عزیزم...مطمینم وروجکتم مثل خودت میشه

سلام مهدیه جان
جالب بود عزیزم یکم برای من مجرد ترسناک بود!!!
خداروشکر که به خیر گذشته
عزیزم من اون قسمت و نحوه بیهوشی رو متوجه نشدم ینی یه سوزن فرو کرد تو نخاعت و اعصابت بی حس شد؟
میشه یکم بیشتر برام توضیح بدی؟
اگر نشد خصوصی برام بذار
ممنون

یه چیزی مثل سرم فرو کردن در نخاع کمرم.سوزنش رو دراوردن و لوله خیلی نازکی موند اونجا.
به محض احساس درد از طریق همون لوله دارو رو تزریق میکردن.
ضمنا منو.بی هوش نکردن...بی درد کردن...سرررررر کردن
راستی سلام:-)

مریم 26 مهر 1394 ساعت 12:43 http://40years.blogsky.com

وای یکم وحشتناکه :(
چرا اینا می خَوان سریع سزارین کنن همه رو ؟!!!
خدا رو شکر که همه چی برات راحت بوده و الان گل پسرتم تو آغوشته ، ان شالله یواش یواش وزنت هم برمی گرده .

به امید خدا

سیما 24 مهر 1394 ساعت 04:00 http://mehmanesarzade.blogsky.com/

خیلی ممنون که اومدی نوشتی، حتما میتونه به کسایی که نیاز دارن کمک کنه
اون شکلک های مربوط به اومدن مادرشوهرتو دوست داشتم
امیدوارم روزهای خوبی رو در کنار همسرت و پسرت داشته باشی

خواهش میکنم....:-)

خداروشکر که خووبی...
شکر...
انشاالله خودت و خونوادت همیییشه سلااامت باشی ...

ممنون عزیزم:-*

دل آرام 23 مهر 1394 ساعت 09:15 http://mrs-delaram.blogsky.com/

از دکترت خوشم اومد.
دکتر من تاکیدش رو سزارینه و من خوشم نمیاد اول به سزارین فکر کنم.

دکترت رو.عوض کن.وگرنه باید کلی عذاب بکشی

دل آرام 22 مهر 1394 ساعت 10:23 http://mrs-delaram.blogsky.com/

چند تا بخیه زدن؟
بخیه هات زود خوب شد؟ بخیه ها اذیتت نمی کرد؟

نشمردم..نمیدونم.اره ده ثوازده روزه نخش افتاد.اوایلش یه کم ولی اگر روزی دوبار توی اب بتادین بشینی و با سشوار خشکش کنی خیلی زودتر از اینا خوب میشه و درد نداره

الهام(مامان هلسا) 22 مهر 1394 ساعت 08:47

سلام مهدیه جون.چه خاطره شیرینی.ایشالله سر بعدی به قول خودت همین دردها رو هم نکشی.جوووونم هلسا خوبه میره کلاس دوم و حسابی مشغوله.منم خوبم شکر خدا.البته یه مدت زیادی اوضاع روحی ام بده که تموم تلاشم رو می کنم تا خوب باشم.میام همیشه پیشت

دیگه وبلاگ نداری عزیزم؟
اوضاع زندگیت چطوره؟
کاش وبلاگ داشته باشی

شادی 21 مهر 1394 ساعت 21:55

کاش منم بتونم طبیعی زایمان کنم مهدیه،
هر چی خدا بخواد

خدا امیر علی برات حفظ کنه الهی، مرسی که خاطره رو گفتی
بوس

توکل بر خدا..هر چی خیره همون برات اتفاق بی افته

شادی 21 مهر 1394 ساعت 21:21

کاش منم بتونم طبیعی زایمان کنم مهدیه،
هر چی خدا بخواد

خدا امیر علی برات حفظ کنه الهی، مرسی که خاطره رو گفتی
بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد