من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

خوب و بد

سلام

به قول مریم بانو شدم کدو...اونم از نوع تنبلش.

ساعت حدود ۲:۳۰ نیمه شبه و من خواب ندارم.

اونقدر اتفاقای رنگارنگ برام افتاده که نمیدونم کدومشو ثبت کنم.

اول خبر خوبا رو میگم...

برای برادرم زن گرفتیم.

کاملا سنتی...

اول من و مادرم تایید کردیم بعد برای داداشم لقمه گرفتیم.

دوشنبه ای که گذشت مراسم بله برون بود.

صبحش امیرعلی چند تا سرفه خلط دار کرد که منو باباش به شدت نگرانش شدیم.

از دکترش وقت گرفتم برای ساعت ۵

وقتی بعد از تحمل یه ترافیک سنگین رسیدیم مطب نوبت ما افتاد ساعت ۱۱

دلم پیش برادرم بود...پیش خانواده م.

رفتم پیش منشی و قضیه رو.گفتم.ساعت ۷:۳۰ از مطب زدیم بیرون.الحمدلله چیزی نبود و باید مراقبت میکردیم که بدتر نشه.

از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۰:۳۰ توی ترافیک زجر اور و کشنده گیر کردیم.وحشتناک بود.

از شدت غصه اصلا حرفم نمیومد.

تقریبا اخرای مراسم رسیدم.

بعد از نیم ساعت هم برگشتیم خونمون.

امیرعلی روز بروز بدتر شد.تهوع.سرفه....

هنوزم خوب نشده.احتمالا فردا ببرمش دکتر.

خبر بدی که تمام روان رو بهم ریخت خبر فوت امیرحسین پسر دختر دایی احسان بود.

طفلک از ۶ ماه عمرش ۵ ماه بیمارستان بود.

مادرش اب شد از غصه...

برای تحویل جنازه هم خودش و شوهرش دوتایی رفته بودن.

تمام مدت جنازه پسرش بغل خودش بوده.

مطمینم ارزوی مرگ میکرده...

کاش دعاهامون مستجاب میشد.

خدایا پسرکم و شوهرم رو به خودت میسپارم.در پناه خودت ازشون محافظت کن.خدایا نعمت سلامتی رو بهشون عطا کن.خدایا منو با عزیزانم امتحان نکن.

اشتباه کردم خودمو درگیر درس کردم این ترم.

امتحانام هم نزدیکه و من بدون ذره ای امادگی.

امیدوارم بتونم از پسش بر بیام.

راستی وزنمم بالا درج میکنم.

وزنم شده یو یو...هی میره بالا میاد پایین.ولی من شکستش میدم.

به امید خداوند تا عید سبک تر خواهم شد.

قبلا زانو درد بدی داشتم.اخیرا دیگه از درد زانوهام خبری نیست.و این همون معجزه کاهش وزنه....سلامتی

پیشاپیش یلداتون مبارک....

الهی ایام همیشه به کامتون باشه....

نظرات 5 + ارسال نظر
لی لی یت 27 دی 1394 ساعت 13:14

مهدیه جان یک ماه یک ماه نمی نویسی ها !!!

گرفتارم بانو

فاطی 25 دی 1394 ساعت 07:20

سلام
انشالله که همیشه سلامت باشین
وروز به روز بهتر از دیروز

سلام
ممنون

بهت نمیاد تنبلی...
ولی خب یه جاهاییی هم آدم خسته میشه باید به خودش مرخصی بده...
مباااارکههه انشاالله خوشبخت شن...
امیرعلی هم انشاالله زودی خوب میشه..
نگران امتحانات هم نباش به خوبی میگذره

وا مگه من چمه....منم دوس دارم گاهی تنبلی کنم...استراحت مطلق
ممنون..الهی قسمت خودت...

زری(بلای سابق) 28 آذر 1394 ساعت 13:32

عزیزم الهی بگردم خیلی متاسف شدم ان شالله خداصبر بده
داداشت مبارکش باشه خواهرشوهرشدیا
امیر کوچولو رو ماچ مالی کن ان شالله زودی رو به راه میشه و لطفا زود زود بنویس مهدیه جونم خیلی دوستت دارم
مواظب خودت باش

ممنون بلای همیشگی...چشم

مبارک باشه نامزدی برادرت. ایشالا خوشبخت باشن.
رازهای موفقیتت رو وقت کردی بنویس ما که هر جا رفتیم نشد . همه گفتن :"نه"
امیرعلی رو رسیدگی کن بهش. خیلی نبرش بیرون خطرناکه.

ممنون عزیزم.
رازی در کار نیست.
داداشم درامد خوبی داشت.بابامم پول خرج میکرد.همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد