من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

چند روزه هی میام چیزی بنویسم هی بیخیال میشم.

پیش خودم میگم برای کی اهمیت داره اخه که من چیکار میکنم.

واقعا اهمیت داره؟

هفته قبل چهارشنبه برای مراسم چهلم عمه احسان رفتیم شهرستان جمعه هم برگشتیم.

تو کل سفر دو چیز خیلی برام مهم بود.

اول اسایش امیرعلی.

دوم رژیمم :/

سه هفته ست جدی پای رژیمم ایستادم.

کاذبام رو ریختم  الانم مشغول کاهش وزنم.

سفر هم بد نبود.با احسان امیرعلی بهم خوش گذشت وگرنه اونجا نه.

هوا سرد بود و اطاق ما گرمایش نداشت.

هر چی اونجا هواش اسفندماهی بود اینجا بهاریه بهاریه...

لذت میبرم وقتی عصر سه تایی قدم زنان میریم پارک.

لذت میبرم از اینکه نسیم بهاری از پنجره ها میپیچه توی خونه.

لذت میبرم وقتی نسیم بوی عطر یاس های حیاط بقلی رو میاره داخل خونه....

اردیبهشت همه جا بوی بهشت میده...مگه نه!

نظرات 3 + ارسال نظر
دل آرام 25 اردیبهشت 1395 ساعت 14:19

اوخی. ایشالا این دفعه بری خیلی بهت خوش بگذره. خوب داری وزن کم می کنی. ادامه بدی ده کیلو دیگه کم بشه تمومه

ان شاالله...
امیدوارم تا عروسی داداشم بتونم به 68 برسم.

دلژین 24 اردیبهشت 1395 ساعت 08:28 http://delzhin313.blogsky.com

اممممم چ بهشتی ...
زندگانیت همیشه بهشت بااد

قورررربانت

دل آرام 22 اردیبهشت 1395 ساعت 13:56

اونجا چرا خوش نگذشت؟

چون هم هوا سرد بود.هم خرید نرفتیم.هم همش باید مراقب میبودم امیرعلی سرما نخوره گرسنه نمونه.هم به صورت فشرده تو مراسم و اینور اونور بودیم.
فقط مسیر رفت و برگشت خوش گذشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد