من و خاطراتم
من و خاطراتم

من و خاطراتم

انرژی منفی....

خیلی بی طاقت شدم.

همین الان بخاطر بلاهاییکه سرم اومده یه دل سیر اشک ریختم و به خدا شکایت کردم.

بالاخره هرکس ظرفیتی داره....

از دیشب بدنم پر از تاول شده و همه یکی یکی داره سر باز میکنن.

درد داره بشدت میخاره....

امروز رفتم امپول کزاز زدم.درد بازوم هم اومد روی دردهام....

زیر جای سوزن داره قلمبه میشه و من مجبورم دایم با یخ تسکینش بدم.

حدود ده دوازده روز پیش شب خوابیدم صبح با یه شست درد عجیب از خواب بیدار شدم.

جدی نگرفتمش تا اینکه این درد تبدیل شد به رگ به رگ شدن....

بخاطر شست دستم دست چپم کاملا فلج شده و حتی نمیتونم یه بطری دستم بگیرم.

تو این مدت هم هی ماساژ میدادم یکم بهتر میشد ولی بعدش از قبلم بدتر میشد.

امروز سرچ کردم متوجه شدم یه رشته هایی به نام لیگمان باعث کارکرد و پایداری شست دست میشه.

ممکنه بر اثر ضربه یا افتادن فاصله خیلی زیاد از انگشت اشاره دچار پارگی لیگمان بشه.

وقتی لیگمان شست پاره میشه یه حالت رگ به رگی ایجاد میشه.

در اینگونه موارد ارتوپد به مدت شش هفته شست رو با گچ ثابت نگه میداره و در مواقع حاد که پارگی خیلی شدید باشه یه عمل کوچیک روش انجام میده تا لیگمان هارو بهم نزدیک کنه.

حالا چرا من؟!

اینهمه درد و بلا چرا سر منی که یه بچه شیطون توی شکمم دارم نازل میشه؟!

بخدا دیگه روم نمیشه به احسان بگم جاییم درد میکنه....

خسته شدم...

برام دعا کنین...حتی دعای یه نفرم نمیتونه بی تاثیر باشه...پس دریغ نکنین.


من و ابله مرغان....

دیروز رفتم درمانگاه سر کوچه و مطمین شدم ابله مرغان گرفتم.

بعدش رفتم بیمارستان که دکتر خودمو ببینم...نبود

رفتم پیش یه دکتر دیگه...

بعد از کلی سوال جواب و.معاینه...گفت فشارت خیلی پایینه...۶

بدنت ضعیفه...ولی مقاومتش بالاست که تا بحال تب نکردی.

هیچ دارویی نداد...نه پمادی نه قرصی....گفت بهتره تحمل کنی.تند و تند دوش بگیری.

و اینکه هر وقت تب کردی بیا که بستری بشی....

ابله مرغان از هفته ۱۶ به بعد برای جنین خطری نداره.الحمدلله من هفته 30 هستم.

خب خداروشکر اینم بخیر گذشت....

دکتر میگفت اخه چطور ممکنه یه نفر دو بار ابله مرغان بگیره....

اخه چطور ممکنه خارج از فصلش کسی ابله مرغان بگیره...اخه فصلش بهاره نه الان....

دیگه گفتم ما اینیم دیگه....

دیشب بعد از افطار رفتیم شهروند خرید...تابحال این فروشگاه نرفته بودم.

ساعت ۱۲:۳۰ پارکینگ جا نداشت....فروشگاه قیامت بود از شلوغی....

کلی تعریف شنیده بودیم....

خدایی خیلی بزرگ بود...حسابی کمردرد و پا درد گرفتیم.

ساعت ۱ تازه یادمون افتاد شام نخوردیم.رفتیم پرپروک و پیتزای لذیذی زدیم به بدن و ساعت ۲ برگشتیم خونه.

بعدش احسان خوابید و من تا دم اذان گوشت خرد کردم و فریز کردم و سحری گذاشتم.

بعد از نماز هم خوابیدم و دم ظهر با صدای تلفن خاله جونی از خواب بیدار شدم.

برای فردا شب دعوت شدیم افطار خونشون...

یه بچه زیر یه سال داره و یه دختر حامله....هرچی گفتم بمونه برای بعد از خوب شدنم اصلا زیر بار نرفت...

میگفت دلش تنگ شده....

من برم...دیگه اذانه....منو از دعای خیرتون محروم نکنید.

ابله مرغان و من...همین الان یهویی

از پنجشنبه گذشته یه سری جوش غیر عادی روی بدنم در اومد.مثل جای نیش پشه.خیلی هم میخارید.

وقتی خاروندم جاش شدیدا زخم شد و ازش چرک اومد بیرون.

تصمیم گرفتم دیگه به جوش های دیگه م کاری نداشته باشم که جاش زخم نشه.

دیروز علاوه بر اینکه جای بعضی جوش ها شد تاول ابدار دردناک!!! زیر زبونمم دو تا تاول بزرگ در اومده بود.

به شک افتادم.احتمال دادم این جای نیش پشه نیست.همون روز اول هم یه استخوان درد خفیف و لرز هم داشتم.

امروز با مشورت با چند نفر متوجه شدم ابله مرغان گرفتم.اونم برای بار دوم تو عمرم...

نمیدونم از استرس بود یا تلقین یه دو ساعتی هم استخوان درد شدید افتاد تو جونم.

این ابله باعث شد یادم بی افته قرار بود دو هفته قبل واکسن کزاز بزنم به کل یادم رفته بود.

حالا فردا قراره بریم هم برای واکسن هم پیش یه دکتر برای درمان....

به قول لیلیت جون من جزو نوادرم....

خدایا کمکم کن این بچه رو صحیح و سالم دنیا بیارم...خودمم صحیح و سالم به زندگیم ادامه بدم....آمین

مشروح اخبار....

سلاااام.خوبین؟

بعد از نابودی بلاگفا تصمیم نداشتم وبلاگ جدید باز کنم ولی پیشنهاد لیلیت منو از تصمیمم منصرف کرد.

تصمیم گرفتم از طریق بلاگ اسکای یه وبلاگ جدید برای خودم درست کنم که دیدم سال ۹۱ برای خودم اینجا وبلاگ ساخته بودم و بعدم رهاش کرده بودم.

به امید خدا از این به بعد از همینجا ثبت خاطراتم رو ادامه میدم....

ولی مطمینم دیگه دوستای سابقم رو.نمیتونم پیدا کنم.

در حال حاضر هفته 30 بارداری هستم.

خوب و بد روزا داره به سرعت سپری میشه.

حدود یه ماه قبل از کرج به تهران اسباب کشی کردم.

با کمک خانم همکار احسان که همسایه دیوار به دیوارمون هستن و پرستار بخش زنان هست دکتر خودم رو انتخاب کردم.

دکترم دوست خانم همسایه و رییس بخش زنان بیمارستان م هست.

خداروشکر خدا خودش بهم لطف کرد این دکتر رو قسمتم کرد.چون من به شددددت روی اخلاق و حوصله دکتر حساسم.

حدود ده روز قبل حس کردم کیسه ابم پاره شده.علایمش رو هم داشتم اما الحمدلله با معاینه و سونوگرافی فهمیدیم خبری نیست.

امتحاناتمم دوشنبه تموم شد و من الان در حال کشیدن نفس عمیقم.

امروز سرویس خواب امیرعلی رو اوردن و نصب کردن.سرویسش سفید خالصه و من عاشقشم.

وزن ابتدای حاملگیم ۷۳ بود.در حال حاضر ۸۸ هستم.

از اینکه اینقدر چاق شدم ناراحتم و منتظرم نفسم رو بذارم زمین تا با خیال راحت ورزش و.رژیم رو شروع کنم به امید خدا.

این اخر اخرا دم حاملگی شکمم حسابی تخته شده بود.سایزم حسابی کوچیک شده بود و از خودم راضی بودم.

تصمیم دارم برای عید سال اینده مانتویی رو که دوووووست داشتم امسال بخرم اما نشد رو بخرم.کت و شلوار سفید رسمی...

خخخخخ...تصمیم داشتم پروژه لیسانس رو ۷ ترمه ببندم و خودم رو برای بهمن امسال اماده کنکور ارشد کنم....

امیرعلی جفت پا اومد تو کلیه ی برنامه ریزیم و نابودش کرد.

نمیدونم کی بتونم به ارشد فکر کنم...اولویت اولم امیرعلی خواهد بود بعد درس....

ده روز قبل وقتی رفتم سونوگرافی دکترم گفت جنین نسبت به سنش ۲۸۰ گرم وزن بیشتری داره و این یعنی یه بچه تپل مپل در راهه...

دکترم و بیمارستان زیر نظرش به شدت به زایمان طبیعی اعتقاد دارن و گویا برای این نوع زایمان از لحظه اول تا لحظه اخر تمام تلاش خودشون رو میکنن.....

من میترسم...

برای پست اول زیاد حرف زدم...بیشتر خبررسانی کردم....

شب خوش....

سلام