-
[ بدون عنوان ]
10 مرداد 1394 12:58
امروز وارد هفته ۳۵ بارداری شدم. اگر اشتباه نکرده باشم امروز وارد ماه نهم بارداری شدم. خدایا شکرت... پنجشنبه هفته قبل با معرفی دکترم توی کلاس های زایمان طبیعی بیمارستان شرکت کردم. خانم دکتر بیات با دل و جون به یه عده مثل من مفصل توضیح داد که قراره لحظه به لحظه چه اتفاقی بی افته.... اولین حرفی که زد این بود....زایمان از...
-
تاثیر کلمات مثبت
8 مرداد 1394 20:26
کلاس اول یزد بودم. سال 1340. وسطای سال اومدیم تهران یه مدرسه اسممو نوشتند. شهرستانی بودم، لهجه ی غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب. ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم. البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم. توی تهران شدم...
-
شهرام محمدی...اذرخش...
3 مرداد 1394 02:12
زندگی زیباست چشمی باز کن گردشی در کوچه باغ راز کن هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست علت عاشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست من میان جسم ها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام دیده ام بر شاخه احساس ها می تپد دل در شمیم یاس ها زندگی موسیقی گنجشک هاست زندگی باغ تماشای خداست گر تو را نور یقین...
-
امروز
31 تیر 1394 00:25
تعطیلات تابستانی احسان از هفته پیش پنجشنبه به مدت دو هفته شروع شد.... اما خب از اونجایی که بخش معاونت حقوقی تعطیلی نداره رییس اداره کارگزینی هفته اول رو رفت سر کار.... بالاجبار بخاطر احسان یه عده بیچاره دیگه هم تعطیلاتشون کوفتشون شد و مجبور شدن احسان رو همراهی کنن. بخاطر وجود نازنین امیر علی مجبور شدیم امسال تعطیلات...
-
طاعات و عباداتتون قبول
26 تیر 1394 23:13
گل نرگس چه شود بوسه به پایت بزنم تابه کی خسته دل از دور صدایت بزنم گل نرگس نکند مهرزمن برداری داغ دیدار رخت رابه دلم بگذاری اللهم عجل لولیک الفرج عیدتون مبارک....
-
...
26 تیر 1394 00:02
سرم داغه... دلم اشوبه.... از درون بهم ریخته ام.... به سختی دارم سعی میکنم ظاهر خودمو حفظ کنم.... عصبی ام.... با اینکه دوش گرفتم که یکم ارامش پیدا کنم اما انگار فایده نداره.... سه تا خبر امروز بهم شوک وارد کرد... ۱.دختر دایی احسان با تحمل ۱۲ ساعت درد یه نوزاد کم وزن به دنیا اورده و حالش خوش نیست..البته سر موقع ۲.دختر...
-
اولین ملاقات من و احسان با امیرعلی
23 تیر 1394 12:45
جمعه سعی خودم رو کردم که سیاه تموم نشه... اما طبق معمول بغض و گریه همه چی رو خراب کرد.دست خودمم نبود. شنبه وقت دکتر داشتم. هفته قبل شنبه...دکتر برام یه ازمایش نوشته بود و قرار بود این شنبه جوابشو ببرم پیشش. دو روز بود که امیرعلی تکون نمیخورد.کلا سه تا تکون خیلی ضعیف توی این دو روز داشت. با دکترم درمیون گذاشتم. فشارم...
-
جمعه سیاه...
19 تیر 1394 20:00
گاهی ادم دلش میخواد از شدت ناراحتی و بغض بره روی یه بلندی و از اعماق وجودش فریاد بزنه.... گاهی ادم دوست داره یکی باشه فقط به غر و غر هاش و دردودل و ناراحتیاش گوش بده...بدون یک کلمه حرف... گاهی ادم فقط به یه همراهی ساده نیاز داره نه چیز دیگه... چرا یه گلایه ساده میتونه اینقدر سیاه باشه که بین زن و شوهر رو تیره و تار...
-
امروز...
14 تیر 1394 00:53
امروز دیر از خواب بیدار شدم...طبق معمول... بعدش با یه هماهنگی رفتم خوشگلاسیون...یه جای جدید توی محله جدید.... بعدم پای پیاده رفتم اون سر کوچه...وقت چک آپ داشتم.الحمدلله همه چی نرماله... دکترم به شدت بهم ارامش میده...با حوصله و.مهربونه....خیلی هوامو داره.کلا دوسش دارم. دکتر خودم بعد از معاینه تاول ها با شک و دودلی گفت...
-
خدایا شکرت
11 تیر 1394 12:16
خدایا شکرت.... امروز حالم خوبه... خدایا شکرت... اطمینان دارم حکمتی داشته که من در این شرایط خاص ابله مرغان بگیرم. حتما با مبارزه بدنم مقدار زیادی از انتی بادی هایی که تولید کردم رو به وروجک دلبندم میدم تا در برابر این بیماری تا مدت ها بدنش مقاوم باشه. خدایا شکرت... درد شست دستم امروز کمتر شده... خدایا شکرت.... شوهری...
-
انرژی منفی....
10 تیر 1394 13:39
خیلی بی طاقت شدم. همین الان بخاطر بلاهاییکه سرم اومده یه دل سیر اشک ریختم و به خدا شکایت کردم. بالاخره هرکس ظرفیتی داره.... از دیشب بدنم پر از تاول شده و همه یکی یکی داره سر باز میکنن. درد داره بشدت میخاره.... امروز رفتم امپول کزاز زدم.درد بازوم هم اومد روی دردهام.... زیر جای سوزن داره قلمبه میشه و من مجبورم دایم با...
-
من و ابله مرغان....
9 تیر 1394 13:08
دیروز رفتم درمانگاه سر کوچه و مطمین شدم ابله مرغان گرفتم. بعدش رفتم بیمارستان که دکتر خودمو ببینم...نبود رفتم پیش یه دکتر دیگه... بعد از کلی سوال جواب و.معاینه...گفت فشارت خیلی پایینه...۶ بدنت ضعیفه...ولی مقاومتش بالاست که تا بحال تب نکردی. هیچ دارویی نداد...نه پمادی نه قرصی....گفت بهتره تحمل کنی.تند و تند دوش بگیری....
-
ابله مرغان و من...همین الان یهویی
7 تیر 1394 23:53
از پنجشنبه گذشته یه سری جوش غیر عادی روی بدنم در اومد.مثل جای نیش پشه.خیلی هم میخارید. وقتی خاروندم جاش شدیدا زخم شد و ازش چرک اومد بیرون. تصمیم گرفتم دیگه به جوش های دیگه م کاری نداشته باشم که جاش زخم نشه. دیروز علاوه بر اینکه جای بعضی جوش ها شد تاول ابدار دردناک!!! زیر زبونمم دو تا تاول بزرگ در اومده بود. به شک...
-
مشروح اخبار....
5 تیر 1394 23:37
سلاااام.خوبین؟ بعد از نابودی بلاگفا تصمیم نداشتم وبلاگ جدید باز کنم ولی پیشنهاد لیلیت منو از تصمیمم منصرف کرد. تصمیم گرفتم از طریق بلاگ اسکای یه وبلاگ جدید برای خودم درست کنم که دیدم سال ۹۱ برای خودم اینجا وبلاگ ساخته بودم و بعدم رهاش کرده بودم. به امید خدا از این به بعد از همینجا ثبت خاطراتم رو ادامه میدم.... ولی...
-
[ بدون عنوان ]
4 دی 1391 18:41
سلام