-
[ بدون عنوان ]
11 بهمن 1394 20:40
کمتر از 50 روز به عید مونده. استرس به جونم افتاده. کاهش وزن خرید خونه تکونی باید قبل از خونه تکونی اول مراسم پاگشای برادر نامهربانم رو انجام بدم. دوست ندارم بعد از خونه تکونی تا عید مهمون بیاد خونم.البته امیدوارم... هفته قبل مادرشوهرم و خواهرشوهرم بخاطر وقت دکتر از یکشنبه شب اومدن خونه ما دوشنبه دکتر رفتن.سه شنبه و...
-
[ بدون عنوان ]
1 بهمن 1394 02:27
بعد از اون قضایا حال روحیم واقعا خوب نبود. بس که دختر شادابی هستم وقتی ناراحت میشم تابلو میشم. چند وقتی بود تابلو شده بودم. طفلک احسان به هر بهونه ای تلاش میکنه حال و هوامو عوض کنه. نمیدونم چرا جز با خرید جور دیگه ای حال و هوام عوض نمیشد... خلاصه که هروقت حالم گرفته میشه یا ساعت ها راجع بهش حرف میزنم یا میریم بیرون....
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1394 00:25
از وقتی پسرکم دنیا اومده سرم حسابی گرمش شده. با وجود امیرعلی زندگیم به یه ارامش نسبی رسیده. رابطه م با احسان خوبه. با وجود اینها ارامش ندارم. از راه دور دست پدر و مادرم رو میبوسم که با تمام توان تلاش میکنن ارامش منو بهم بریزن. داستان بین ما و پدر و مادرم هشت سال تمامه که کش میاد و باعث ازار همه ما میشه. از اولی که...
-
خوب و بد
28 آذر 1394 02:38
سلام به قول مریم بانو شدم کدو...اونم از نوع تنبلش. ساعت حدود ۲:۳۰ نیمه شبه و من خواب ندارم. اونقدر اتفاقای رنگارنگ برام افتاده که نمیدونم کدومشو ثبت کنم. اول خبر خوبا رو میگم... برای برادرم زن گرفتیم. کاملا سنتی... اول من و مادرم تایید کردیم بعد برای داداشم لقمه گرفتیم. دوشنبه ای که گذشت مراسم بله برون بود. صبحش...
-
..........
10 آذر 1394 18:17
دارم فکر میکنم چی بنویسمو از کجا بنویسم. دلم خیلی گرفته. فردا میریم کرج.تکلیف معلوم نیست.ممکنه تا شنبه بمونیم اونجا فردا مامانم روضه و نهار نذری داره. اصرار داشت امشب پیششون باشم.اما من حوصله نداشتم. خونه خودم خیلی راحت ترم. این روزا در حال خودکشونم. هم خدا رو میخوام هم خرما رو در تلاشم برای کاهش وزن در عین حال از...
-
[ بدون عنوان ]
26 آبان 1394 17:21
همین الان که دارم مینویسم در حال شیر دادن هستم. یادم نمیاد اخرین بار کی پست هوا کرده بودم. اصلا حوصله نوشتن ندارم. روزام خوب و.بد به هر حال میگذره. ذهنم درگیره. درگیر وزن و.رژیم. وقتی سفت رژیم.میگیرم شیرم بی جون میشه. دیگران سرزنشم میکنن. از خودم راضی نیستم. صبح پا به پای امیرعلی میخوابم که تو طول روز انرژی داشته...
-
سلام...
28 مهر 1394 23:53
سلام ببخشید...یادم نمیاد اخرین کی نوشتم و چی نوشتم... دست گلشون درد نکنه.تلگرامم قطع کردن. چندی بود که عضو یه گروه تناسب اندام شده بودم. حسابی انگیزه گرفته بودم برای رژیم و ورزش. با یه بدبختی ای حلقه م رو.پیدا کردم و مشغول شدم. متاسفانه تا الان وزنی کم نکردم. ولی راضی ام.با اینکه دو هفته ست روزی نیم ساعت تا یک ساعت...
-
خاطره زایمان طبیعی
20 مهر 1394 17:28
سلام.امیرعلی خوابیده.یهو یادم افتاد قول داده بودم خاطره زایمانم رو تعریف کنم. دوشنبه ۱۶ شهریور طبق معمول دوشنبه های هر هفته به همراه احسان ساعت۷ رفتم درمانگاه بیمارستان برای معاینه هفتگی. احسان یه جلسه مهم داشت.برگشت محل کارش. ساعت ۱۱ بالاخره نوبتم شد. از بارداری به شدت خسته شده بودم و از دکتر خواستم ختم حامله گی رو...
-
[ بدون عنوان ]
12 مهر 1394 11:46
سلام روز همگی بخیر... این روزا یه حالی ام... حس رژیم افتاده توی سرم. دوست دارم زودتر به تناسب اندام برسم. مطمینم میتونم. نگران نباشین اصلا قرار نیست کالری شماری کنم یا از چیزی خودمو محروم کنم. از چای سبز و ورزش روزانه نیم ساعت شروع میکنم. دیروز هم سعی کردم به اندازه غذا بخورم.یعنی هر جا که احساس کردم سیر شدم دست از...
-
دستو جیغو هوووررراااااا من اومدم....
6 مهر 1394 16:58
شاید تابحال ده بار شده اومدم مطلبی رو.نوشتم و کار پیش اومده نصفه و نیمه رها شده. اصلا زندگیم از این رو به اون رو شده. تا میام تکون بخورم کار پیش میاد. چقدر سخته منبع تغذیه یه موجود زنده بودن. باید همیشه اماده به خدمت باشم تا هروقت طفلکم حس گرسنگی یا تشنگی کرد به دادش برسم. معمولا دو سه ساعت خوابه و دو سه ساعت بیدار.یا...
-
اعلام وزن.پست ثابت
29 شهریور 1394 11:07
قد 168 وزن قبل از زایمان ۱۶ شهریور ۹۴....۱۰۲ ۶/۲۹/......................۹۲.۲۰۰ ۶/۳۰/......................۹۱.۵۰۰ ۹/۱/.........................۹۰.۷۰۰ ۹/۱۰/........................۸۹.۵۰۰ ۹/۱۳/.......................۸۸.۱۰۰ ۱۰/۱۵/......................۸۶.۹۰۰ ۱۱/۹/........................۸۵.۱۰۰...
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1394 12:37
سلام دوستای خوبم ممنون بابت تبریکاتون... کسی دست اضافه داره؟ خودم وقت سر خاروندن ندارم. وای این وروجک شیرین همه زندگی منو تحت تاثیر خودش قرار داده. از امروز تنها شدم.خودم تک و تنها باید به بچه م برسم. کار خیلی سختیه....ولی من میتونم. اگه بدونین لبخند نوزاد ده روزه چقدر شیرین و خیجان انگیزه همتون هوس میکنین بازم مادر...
-
...
23 شهریور 1394 14:50
سلام دیروز از بیمارستان ترخیص شدیم. واقعا این دو شب به من و امیرعلی خیلی سخت گذشت. الان خداروشکر زردیش اومده پایین. فردا یه ازمایش دیگه هم میدیم به امید خدا دیگه مشکلی نداشته باشه.... بچم خیلی ارومه...خیلی اقاست...نهایت همکاری رو با من داشت.خسته م نکرد. گریه شدید نداره.اصلا گریه نداره فقط نق میزنه وقتی شیر میخواد....
-
[ بدون عنوان ]
21 شهریور 1394 05:35
سلام. خیلی کوتاه بگم تا امیرعلی بیدار نشده. دوشنبه از دکترم خواستم بستریم کرد. به زور امپول فشار دردام شروع شد و دکترم برام کیسه ابمو زد. ۱۲ ظهر تا ۱۰ شب درد کشیدم پیشرفتم خیلی کند بود. یهو دکترم داد زد سریع اطاق عمل...سزارین ضربان قلب امیرعلی به ۱۰ رسیده بود و اوضاع حسابی خراب بود. از دکتر خواهش کردم به هر سختی ای...
-
[ بدون عنوان ]
16 شهریور 1394 12:01
بستری شدم......توروخدا دعا کنید.
-
حس خوب امروز
15 شهریور 1394 19:40
برای من هر اهنگی که گوش میدم یاداور خاطره ایه... هر اهنگ منو به یه نقطه از گذشته م میبره و حال و هوامو عوض میکنه... بعضیاشون غمگینم میکنن و بعضیاشون الکی سر خوش.... من شامه خیلی قوی ای دارم... هر بویی برای من یاد اور خاطره ای خاصه.... بچه که بودم طبق رسم یا عادت هر ساله دم عید خونه رو رنگ میزدیم. هیچ وقت در و دیوار...
-
امان....
14 شهریور 1394 13:02
برین عقب...هیچکس نزدیک من نیاداااااا الان کارد بزنین خونم در نمیاد. امان از ادم های فضول و حرف جابجا کن.... توی خونه خودتم میشینی نمیذارن از حاشیه در امان باشی.... فقط دارم حرص میخورم. همسایه طبقه بالا هنوز اسباب کشی نکرده حاشیه هاش شروع شده. أد دامن منم گرفته. چهارشنبه پیش با صدای شر شر اب از خواب بیدار شدم.اومدم...
-
[ بدون عنوان ]
12 شهریور 1394 00:16
چند وقت قبل یه دوستی پیام داد که دوست داره بیاد و مهمونم باشه. تا بیام جواب بدم بهش زنگ زد و.گفت میخوام بیام پیشت.منم رو مود مهمون داری نبودم بهونه اوردم. امروز صبح بهش پیام دادم دوست داری امروز مهمونم باشی؟ بلافاصله زنگ زد گفت من یکی دو ساعت دیگه میام.ادرس لطفا!!!!!! بهش ادرس دادم و شروع کردم به انجام کارها.... نهار...
-
دوشنبه ی هیولا...
10 شهریور 1394 16:37
امروز خیلی دلگیره... دلم گرفته...دلیلش رو هم میدونم... کم لطفی مامانم...شاید یه سو تفاهم.... نامرتبی خونه و عدم توانایی من برای تمیز کردنش... نبود میوه... تنهایی... بی خیال... ساعت از ۴ گذشته ولی من هنوز گرسنه نیستم نهارمو بخورم. حوصله ندارم.... میوه هم نداریم...دیشب تموم شد. تنها نمیتونم برم خرید بنابر این مجبورم صبر...
-
روزای اخر
7 شهریور 1394 13:42
سلام... بالاخره هفته ۳۹ بارداریم شروع شد. دیگه چیزی نمونده به دنیا اومدن امیرعلی.... پنجشنبه از سونوگرافی الزهرا وقت گرفتم برای اخرین سونو و نوار قلب از وروجکم. کل نوار قلب ۲۰ دقیقه ست.این بشر ۱۵ دقیقه هیچ تکونی نخورد. کلی منو باباشو نگران کرد. مجبور شدم برای اینکه اقا از خواب بیدار شه یه لیتر اب پرتغال و نیم لیتر اب...
-
خدایا شکرت....
2 شهریور 1394 23:37
اینقدر نعمت های خداوند بی کرانه که اگر هر لحظه برای تک تکشون از خدا تشکر کنیم عمرمون به تشکر از همه نعمت ها جواب نمیده... یادتون میاد امروز برای کدام یک از نعمت خداوند تشکر اختصاصی کردین؟ شنبه رفتم مطب دکتر برای چکاپ... نیومده بود.به منشی گفتم باهاش تماس بگیره.. منشی بهش زنگ زد که خانم م اینجا هستن.گفت چشم خودمو هر...
-
....
1 شهریور 1394 13:46
گاهی چقدر بعضی حرفها سوتفاهم ایجاد میکنن و کام ادما رو تلخ میکنن. کامم تلخه... توروخدا مراقب تک تک کلماتی که از دهانتون خارج میشه باشین. دیشب رفتیم رستوران....یه رستوران جدید...اشتباه کردم. وقتی ادم از کیفیت غذای یه رستوران راضیه باید فکر امتحان رستوران های دیگه رو بذاره کنار. من هیچ کجا ندیده بودم گارسون از تمام پیش...
-
کلاس امادگی زایمان فیزیولوژیک
31 مرداد 1394 16:45
جلسه اول... هفته اول تا اخر هفته ۲۰....سقط هفته ۲۱ تا اخر هفته ۳۶.....زایمان زود رس و جنین نیاز به دستگاه داره. هفته ۳۷ تا اخر هفته ۴۰....زایمان نرمال...در این زمان ریه کامل شده و نوزاد نیازی به دستگاه نداره. هفته ۴۰ تا ۴۲ .................زایمان دیر رس علایم زایمان ۱.خونریزی یا لکه بینی ۲.پارگی کیسه اب ۳.درد های...
-
معذرت...
28 مرداد 1394 21:15
سلام اومدم عذرخواهی کنم.... امروز بخاطر اینکه مچ جفت دستم از شدت درد فلج شده نتونستم پستی رو که قولش رو دادم بنویسم.... فردا هم میریم کرج احتمالا اخر شب برمیگردیم. اولین فرصت حتما به قولی که داده بودم عمل خواهم کرد. برام دعا کنید.... همه ی سیستمم ریخته بهم...پرخواب تر شدم...کم اشتها شدم و از سر دلسوزی برای امیرعلی...
-
...
25 مرداد 1394 18:41
هفته قبل از ددر و بام تهران خبری نبود.... از سر دلتنگی طاقت نیاوردم و رفتیم کرج... مامانمینا بعد از ظهر برگشتن و ما شام رفتیم خونشون... البته ابجی و مامانم تنها بودن و داداشم ماموریت بود و بابام هم رفته بود محل کارش. توی ده مادری مامانم یه سری دشت و کوه و جنگل وجود داره.سبز و زیبا.... یه منطقه ای هست اونجا که درخت های...
-
علت زردی نوزاد...
25 مرداد 1394 17:53
توی کلاس به ما میگفتن زردی یک بیماری فیزیولوژیکه...یعنی کاملا طبیعی.... زردی فیزیولوژیک زردی است که به علت نارسایی کبد نوزاد به وجود میاد و اصلا ربطی به گرمی نداره. خداوند به حضرت مریم میفرمایند بعد از زایمان خرما بخورن.خرما یه گرمی شناخته شدس. اتفاقا گرمی باعث ازدیاد شیر مادر میشه. از روز سوم شروع میشه و نهایت روز...
-
کوتاه....
21 مرداد 1394 18:16
درد خفیف دارم... بدنم یخ کرده... به این دردها میگن خرده دردهای قبل از زایمان... این روزا خیلی گرسنه میشم...خیلی بد.... امروز هوس ابگوشت داشتم...گذاشتم. چون توی زودپز میذارم خیلی شیک جا می افته.... هنوز نهار نخوردم...منتظر احسانم که نهار و شامم رو یکی کنم... فکر ابگوشت با نخود های له....سبزی خوردن...سالاد شیرازی با...
-
...
19 مرداد 1394 16:50
همیشه قبل از اینکه مهمون بیاد استرس وجودمو.میگیره. نگران ارامش و خونه زندگیم میشم..... مبادا که با اومدن مهمون از بین بره.... امروز بعد از ۳ روز مهمون هام رفتن. فکر کنم گفته بودم که برادر کوچیک احسان عمل کیست مویی انجام داد و جمعه بر از ترخیص با خواهرشوهر بزرگم اومدن خونه ما... برای اینکه یکشنبه وقت دکتر داشت و سختش...
-
اتفاق های غیرقابل پیش بینی
16 مرداد 1394 13:39
جلسه دوم کلاس اموزش زایمان طبیعی هم برگزار شد. چون جلسه اولی هامون زیاد بودن دکتر مجبور شد نکات جلسه اول رو دوباره یاد اوری کنه. بعد رفتیم اطاق ورزش.... چند تا حرکت مفید برای نرم کردن دهانه رحم یادمون داد. ۱. پیاده روی همراه با پرتاب باسن به طرفین ۲.پاها باز و به صورت ایستاده پرتاب باسن به طرفین ۳.نشستن روی توپ های...
-
[ بدون عنوان ]
13 مرداد 1394 08:04
معمولا شب ها چون خیلی نمیتونم طاق باز بخوابم و به پهلو ها میخوابم خیلی اذیت میشم. شب از شدت کوفتگی بدنم چند بار از خواب بیدار میشم.میشینم.توی خونه میگردم.دوباره برمیگردم به تخت... دیشب با احسان رفتیم خرید.بعدش رفتیم پارک برای پیاده روی.... برای زایمان طبیعی بهتره روزی یک ساعت پیاده روی داشته باشم. احسان تصمیم گرفته...